سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرجی دیگر

آخرین باری که توفیق دیدار دانشجویی نصیب شد، قبل از این طرح های ضیافت تابستانه در مشهد بود، ضیافت رسانه البته.از آن سال ضیافتی، ماه مبارک و روز دیدار دانشجویی نزد امام رئوف بودیم و رزق ما زیارت و دعاگویی برای حضرتش... امسال بعد از چهارسال شاید هم سه سال، دوباره نصیب شد این دیدار.حالا اما من بزرگ تر شده بودم، اصلا منظورم سن نیست، به هیچ وجه. فکرم را می گویم، حالا می فهمیدم که باید تمام مدتی که رهبرم صحبت می کند آن قدر تمرکز داشته باشم که خوابم نبرد! از ساعت ها معطلی قبل ورود به بیت و فشار روزه، از اشک و احساس و ...حالا می فهمیدم که باید فکر کنم، به ازای هر لحظه ای که حرف می شنوم، حرف های همان پدربزرگ مهربان و با تجربه ای که هر سال حس می کنی غبار زمان بیشتر بر محاسنش نشسته و لحنش خسته تر می شود، اما دعای یک ملت محافظش است تا روزی که خواهد آمد

حالا فهمیده بودم دست از تنبلی بردارم! منتظر ننشینم که موضع رهبرم تعیین شود و آن وقت بدون فکر و اندیشه و مطالعه، فقط بشوم یک پیرو و اگر هم کسی سوالی داشت که چرا این حرف و چرا این موضع، فقط نگاهش کنم یا سکوت، حالا در دلم به خودم آفرین گفتم بابت سوال هایم، وقتی برخی حرف های رهبرم در ذهنم سوال می آفرید و آن وقت ها فکر می کردم خطاست، این چند و چون خطاست، حالا اما رهبر مهربان با جدیت می گفت خودتان فکر کنید! رهبری وظیفه ای دارد که انجام خواهد داد به لطف الهی، وظیفه شما هم نباید فراموش شود

هم سنگری! می دانی وظیفه من و تو اشک ریختن موقع دیدار نیست، اشکی که دفترش بسته می شود به وقت فروکش احساسات؛ اشک من و تو با رسالت ما معنا می کیرد، همان رسالتی که آقا همیشه تاکید می کند و خواهد کرد، همان رسالتی که تو را تعدیل می کند که نه فریاد بیجا بزنی و نه سکوت بی جا! آقا می گفت منطقی تحلیل کنید، با رعایت انصاف و حدود الهی...چیزی که بعضی دوستان در گفته هایشان رعایت نکردند؛ افسوس که فراموشمان می شود چه قدر مهم است که که از مقتدا جلو نزنی و عقب هم نمانی!

آقا می گفت دانشجو با مطالبه گری عجین است، اما بعضی خواسته ها شاید غیر منطقی و نامعقول باشد، شاید من با قسمتی مخالف و با قسمتی موافق باشم...

هم سنگری! یک روز باید بزرگ شویم، بزرگ ... بزرگ... اما با همان شور این روزها، با دغدغه هایی که با مزاح آقا شیرین شد، وقتی آقا گفت اگر واقعا خواب از چشمان شما گرفته خوب است، اگر همینطور بمانید تا وقتی که مسئول می شوید، قطعا کشور نجات پیدا خواهد کرد... انشالله

پی نوشت: 1. ماجرای این بار ورودم هم جالب بود و ژانر بیم و امید! من برای تحویل کارت بچه ها رفته بودم و ان وقت دقیقه نودی یک نفر کنسل کرد و من به جای او... بماند که حراست عزیز به دلیل تفاوت نام من با نام روی کارت، تا ساعت 7 از ورود اینجانب و ده ها تن مثل من جلوگیری کرد!هر چند معرفی نامه و پارتی و ... هم داشتیم!!

2. خیلی حس خوبی بود که از دیدار قبلی تا این دیدار، بر هر چه اضافه نشده بود، بر مقطع تحصیلی ما(از کارشناسی تا ارشد) افزوده شد، انشالله دیدار بعدی وقتی باشد که دانشجوی دکتری شده باشیم!!

3. این ازدواج جوانان... امان! امان! آقا راهکار هم داد، واسطه گری، دانشجویی و ... القصه که جوانان عزیز به ازدواج بی تفاوت نباشید، این هم نگرانی آقا بود(البته اول توصیه به خودم است!!)


نوشته شده در یکشنبه 93/5/5ساعت 4:28 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin