• وبلاگ : فرجي ديگر
  • يادداشت : نمي بينم پس وجود ندارد
  • نظرات : 6 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + گل گلي 
    بعصي وقت ها همه مصنوعي وبي حوصله مي شند .....بنده هم اين دوره را تجربه کردم ...ولي اين دوره، نتيجه يک اتفاق است، بگرد وبه دور و برت، به خودت، به درونت، خيلي توجه کن. يه جاي اين روزها خالي به نظر مي رسد.. يادمه يکي از استادانم مي گفت: زندگي مثه يه پازله که بعضي وقت ها يه تيکه اشو را گم مي کنيم واين باعث مي شه که زندگي دچار مشکل بشه ...من خودم فهميدم که پازلم چيه فکر کنم خودم وخدايم را گم کرده بودم ...اونقد بي حوصله شده بودم که از يک صبح تا شب گريه کردم....تنها جايي که تونستم خودم وخدايمو پيداکنم روي يه صخره بالاي آب زاينده رود بود که خودم بودم وخدا ...تنهاي تنهاي ...با خودم روراست شدم ....سکوت کردم وچشمامو بستم وفقط فکر کردم ....البته نتيجه ي اين فکر ها گفتني نيست ولي با اين حال الان يه هفته ازاون اتفاق گذشته وهر روز خودمو روي اون صخره تصور مي کنم وسعي مي کنم ديگه کاري نکنم که پازلاي زندگيم يه وقتي گم بشه ....مي دونم شايد حرفام تکراري باشه ولي خودم هر بار که اينارو مي شنوم ويا مي نويسم يا مي خونم يا فقط در موردش فکر مي کنم جوني تازه پيدا مي کنم ...قرآن بخون که شفاي دلها فقط به دست اوست.....معجزه مي کنه باور کن...