فرجی دیگر

دانشجوی ارشد مطالعات زنان دانشگاه الزهرا(س) هستم

گپ و گفتی صمیمانه با خانم منصوره کرمی؛ همسر استاد شهید دکتر علیمحمدی

اولین بار در نشست سالانه یکی از تشکل های دانشجویی دیدمش. خیلی دلم می خواست از نزدیک با او صحبت کنم. به سمتش رفتم، آن قدر متواضع بود و آراسته به ادب که از جایش برخاست و به من نزدیک شد و دستانم را به رسم آشنایی با دستان مهربان و مادرانه اش فشرد. با وجود آن همه فشاری که می دانم بر روح و جسمش وارد می شود، با وجود تنهایی هایی که از آنها برای هیچ کس نگفته، نه گلایه کرد و نه از غصه هایش گفت. در عوض آرامش و لبخندش را از من دریغ نکرد و درخواست مرا برای گفتگویی که حاصلش را می خوانید، پذیرفت.

او هم یک زن است، مثل من... مثل تو... تنها با یک تجربه متفاوت. تجربه ای که وقتی پای شنیدنش چشم و گوش می سپاری، حس آشنایی را تجربه می کنی... عشق... همان حس آشنای همیشگی.

_ خانم کرمی فکر می کردید روزی شما را همسر شهید خطاب کنند ؟

نه اصلا چنین تصوری نمی کردم. ولی همیشه حس نگرانی داشتم؛ به ویژه از سال 84 که تهدیدات جدی شد. از همان سال بود که متوجه شدیم وقتی دوستان همسرم به خارج از کشور مخصوصا انگلیس سفر می کردند، درباره پژوهش ها و فعالیت های همسرم مورد بازجویی قرار می گرفتند. حتی آنها که رشته شان متفاوت از رشته ایشان بود.

_ فرزندانتان از این تهدیدات خبر داشتند؟

این تهدیدات را نمی دانستند، ولی اطلاع داشتند که شغل پدرشان حساس است، ولی نه تا آن حد که احساس نگرانی کنند.

_ مسیر زندگی علمی و کاری شهید علیمحمدی بر مبنای علاقه به فیزیک شکل گرفته بود یا حس وظیفه و تعهد خدمت ؟

همسرم پایبند به اعتقاداتی بود که اگر آنها را نادیده می گرفت، می توانست در شرایط خیلی بهتر و ایده آل زندگی کند، از بسیاری از دانشگاه های معتبر جهان دعوت نامه داشت، ولی در جواب اصرارهای من برای قبول کردن دعوت آنها و تحصیل در مقطع دکترا در خارج ازکشور، همیشه می گفت" هر دعوتی را نباید قبول کرد، من علاقه ای به رفتن ندارم، باید همین جا بمانم. استادان ایرانی کمتر از اساتید خارجی نیستند، من تحقیق کرده ام." معتقد بود رشته های نظری در ایران از لحاظ امکانات، تفاوتی با جاهای دیگر ندارد. اگر تفاوتی باشد مربوط به امکانات و تجهیزات رشته های تجربی است. می گفت تجهیزات رشته من یک قلم و کاغذ است! که آن را می توانم خودم مهیا کنم. حتی بعد از دکترا هم، هر دعوتی را برای سخنرانی و شرکت در همایش های خارج از کشور نمی پذیرفت.

_ چطور شد که بعد از شهادت دکتر علیمحمدی، تصمیم به ادامه تحصیل گرفتید ؟

اوایل ازدواج مان بود. سال 62 بعد از انقلاب فرهنگی و با بازگشایی دانشگاه ها، همسرم برای ادامه تحصیلات به شیراز رفت و من تهران ماندم. آن زمان به علت وقفه پیش آمده، اکثر دانشجویان متاهل شده و دارای فرزند بودند و بنابراین خوابگاه ها پر شده بود. از آنجایی که ما فرزند نداشتیم، در اولویت نبودیم و خوابگاه به ما تعلق نگرفت. من در آن دوره به دلیل تنهایی، افسرده شده بودم و کار خاصی هم نداشتم. به همین دلیل تصمیم گرفتم درکنکور شرکت کنم و شروع به خواندن کردم. وقتی همسرم  متوجه شد؛ در آن مقطع مخالفت کرد. معتقد بود اگر من هم دانشجو بشوم، وقت کافی برای رسیدگی به مسائل زندگی مان نمی ماند، چون خودش هم وقت نداشت به من کمک کند. سال 75 بود که همسرم بعد از گرفتن دکتری، به من پیشنهاد داد که درکنکور شرکت کنم و خودش دفترچه کنکور برایم گرفت و مشوق من شد. در بعضی درس ها هم مثل فلسفه و زبان به من کمک می کرد. همان سال به لطف خدا و یاری همسرم در رشته روانشناسی پذیرفته شدم. بعد از دوره کارشناسی، به دلیل بیماری پدرم فرصت نشد که ادامه تحصیل بدهم. وقتی همسرم شهید شد، بعضی ازدوستانمان مثل خانم دکتر ملک زاده از اساتید دانشگاه الزهرا (س) و اقوام و دیگران... مرا به ادامه تحصیلات تشویق کردند و مثل همسرم پیگیر بودند. وضعیت من در آن دوران خیلی مناسب نبود، داروهای اعصاب مصرف می کردم و آمادگی برای کنکور را نداشتم. باز هم لطف خدا و دعای همسرم شامل حال من شد. بالاخره با اصرار دوستان شروع به خواندن کردم و در نهایت دانشگاه الزهرا(س) قبول شدم.

_چرا مطالعات زنان ؟ و چرا دانشگاه الزهرا(س)؟

 رشته مطالعات زنان را   با شناخت و علاقه قبلی انتخاب کردم. قبل تر مطالعاتی درباره اش داشتم. رشته شیرینی است و برای خانم ها بسیار مناسب. زنان را با حقوق و مسائل خود آشنا می کند و می تواند در سطح جامعه و برای بانوان ایرانی مفید واقع شود. هدف من از انتخاب این رشته تاثیر گذاری در جامعه و حداقل کمک فکری به زنان هم وطنم به ویژه اطرافیان بود. وقتی به دانشگاه می آیم، حس خوبی دارم. زمان تدریس اساتید برایم بهترین لحظات است. لحظاتی که تمام مشکلات و سختی ها را فراموش می کنم.

_ قصد دارید این رشته را ادامه دهید؟

خیلی علاقه دارم، ولی با توجه به شرایطم مشخص نیست که تا چه حد فرصت داشته باشم. مثلا هفته گذشته تهران نبودم و از دانشگاه های مختلف برای شرکت در مراسم روز ملی فناوری هسته ای دعوت شده بودم. مثل دانشگاه های مشهد، شیراز و یاسوج و....اگر در توانم باشد، علاقه مندم به دعوت همه دانشجویان پاسخ مثبت بدهم، ولی گاهی اوقات شرایط زمانی برایم بسیار فشرده و سخت می شود. تاجایی که حتی فرزندانم تحت فشار قرار می گیرند. ای کاش همه دانشجویانی که از من توقع شرکت در مراسمشان را دارند، می دانستند که مثل فرزندانم دوستشان دارم و قصدم تفاوت گذاشتن میان آنها نیست. تنها از بابت محدودیت زمانی است که بعضی ها را نمی توانم شرکت کنم.

_ این روزها چگونه می گذرد؛ برای شما و فرزندانتان؟

به هر حال تنهایی سخت است. به ویژه برای من که در همه کارها به همسرم تکیه می کردم، در همه تصمیم گیری ها. حالا تکیه گاهم را از دست داده ام. بچه ها هم در کنارم هستند، البته مشغولیت های خود را دارند، دخترم22 سال دارد و دانشجوی ترم آخر معماری است و پسرم 27 ساله و شاغل است. از صبح می رود تا10 شب.

به هر حال جای خالی همسرم را همیشه حس می کنم. وقتی برای دخترم خواستگار آمده بود، واقعا تصمیم گیری برایم سخت ترین کارها بود، چون همیشه حرف و تصمیم همسرم برایم حجت بود.

    _ با این وضعیت اگر دوباره متولد می شدید، زندگی مشترک با دکتر علیمحمدی را انتخاب می کردید؟

   هر چند بار دیگرکه پیش بیاید، باز هم همین مسیر، مسیر زندگی ام خواهم بود. اگر فرصت بازگشت به قبل را داشتم، بیشتر از او مراقبت می کردم. بیشتر تشویقش می کردم، چون مسیری که او انتخاب کرده بود، بهترین مسیر بود. گاهی اوقات به او گله می کردم که فیزیک و فعالیت های تو، تمام وقتت را گرفته و برای ما وقت نمی گذاری. ولی او واقعا درگیری های زیادی داشت. اگر زمان به عقب باز می گشت، روز حادثه، اول من بیرون خانه می رفتم و اگر خطری نبود او را راهی می کردم. کاش همسرم را هنوز هم داشتم...

تهیه و تنظیم : بنده

 

 


نوشته شده در یکشنبه 91/2/10ساعت 3:38 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin