مدتی ست ضیافت تمام شده و حالا فقط دلتنگی اش مانده... این دست خط را هم برای روز آخر نوشته بودم و تقدیم کردم به بچه ها... اشک ها و لبخندهای ضیافت قرارمان شد برای بعد از امتحانات، قرار گذاشتیم دور هم جمع شویم و قبل از آنکه بچه های خوابگاهی گروه، به شهر هایشان بروند، جلسه بگذاریم... جلسه ضیافت...و شروع ضیافت برای ما از همان لحظه بود! پنجم تیرماه(البته ناگفته نماند این شروع رسمی اش بود؛ قبل از این تاریخ هم کارهای زیادی انجام شده بود، تقریبا از دو ماه قبل) دو سه روزی بعد از پایان امتحانات برای بچه ها خوابگاه هماهنگ کردیم و آنها این مدت هم دوری خانواده را تحمل کردند و ماندند( می دانی چه حسی دارد بعد از امتحانات هرچه سریعتر! می خواهی به سمت خانه بدوی!) جلسه و بحث و گفتمان شروع شد، برای اینکه بهترین لحظه ها را برای شما رقم بزنیم؛ از جان مایه گذاشتیم، بعد از رفتن بچه های شهرستانی مان هم، آنها از راه دورکارها را آماده می کردند، بقیه مان هم اینجا در تهران...دفتر نهاد...کارنفس گیر از صبح تا اذان مغرب، بلکه بیشتر... دو سه روز مانده به طرح دوباره جمعمان جمع شد، دوستانمان دوباره از خانواده دل کندند و آمدند، و این شب بیداری ها و نخوابیدن ها شدت بیشتر گرفت؛ خیلی وقت ها خسته می شدیم از کار، اما کم نمی آوردیم، می خندیدیم همه با هم، تمام این مدت شده بودیم یک خانواده حدودا ده نفره(شاید کمی بیشتر) دعوایمان هم می شد، اما عاشق هم بودیم، همراه هم، همه چیز زود تمام می شد و محبتمان عمیق تر. اینها همه اش برای شما بود، برای اینکه شما را دوست داشتیم، شما هم دانشگاهی های میهمان ضیافت که ما لیاقت داشتیم میزبانتان باشیم. اما گاهی اوقات بر سر ما داد می زدید و رویتان را از ما بر می گرداندید، ولی ما خوب می دانستیم که این از خستگی شماست و زود رفع می شود، اگر در برنامه ها کم و زیاد می آمدید، گرچه خستگی بر تن مان می ماند، ولی باز هم از علاقه مان کم نمی شد به شما. ما عاشقانه و با افتخار به شما خدمت می کردیم... این خاطرات، اشک ها و لبخندها، تلخی ها و شیرینی ها، بهترین خاطرات عمر ما شد، چون با شما بودیم. دوست داریم شما هم خادمین تان را در طرح ضیافت حلال کنید... تا ضیافت دیگر ... پی نوشت : برای درگذشتگان زلزله ای که پیش آمده، فاتحه ای بخوانیم
Design By : Pars Skin |