"قراره عرفه مشهد باشیم، به یاد همه تون هستم انشالله" فاطمه این را گفت و جلو آمد برای خداحافظی.دستش رافشار دادم و گفتم " یادت نره التماس دعای زیاد، مام دعای عرفه اصفهان هستیم" فاطمه خندید و گفت :" پس تو هم ما رو دعا کن، التماس دعا" وقتی پایم را داخل آن گوشه دنج قبرستان تخت پولاد می گذاشتم یاد فاطمه افتادم و حرفش... آن موقع من هم خندیده بودم به حرف خودم و در دلم گفته بودم عرفه مشهد کجا و عرفه اصفهان... ولی انگار خودم هم یادم رفته بود سرزمینم به برکت همان سلطان رئوف مشهد پر است از انسان های پاکی که هر کدام گوشه ای از این خاک آرام گرفته اند و تو باید طالب باشی تا بجویی تک تک شان را و دعا کنی برای خودت که در مسیرشان قرار بگیری به لطف نگاه همه خوبان... پس یادت نرود هر جا که می روی شاید التماس دعایی بدرقه راهت باشد. از آن گوشه دنج می گفتم... مزار آرام آرام آرام یک بزرگ... حاج آقا کیشیک چی( یا همان هالوی اصفهانی که در بازار اصفهان باربر بوده است به ظاهر البته!). برایم عجیب بود چهارشنبه شب عید قربان و آن هم ساعت 10 شب حدودا هنوز رفت و امد به مزارش ادامه داشت، آدم ها می آمدند و بعضا می نشتند مدتی و نماز می خواندند و دعا و قرآن. در آن هوایی که سوز سرمایش می زد به استخوان هایت. من هنوز متوجه نبودم به مزار کدام بزرگ آمده ام، البته داستان ایشان را قبلا در نمایشگاه عید نوروز گلستان شهدای اصفهان(که از نظر مکانی در همان حوالی تخت پولاد است) خوانده بودم ولی به نام هالوی اصفهانی می شناختم و اصلا خبرنداشتم این مزار متعلق به همان بزرگوار است. اینقدر اطرافم را نگاه کردم که بنری را که داستان ایشان درش آمده بود دیدم و بعد از خواندم موهایم به تنم سیخ شده بود و حالا می فهمیدم چرا اینقدر رفت و آمد، چرا اینقدر مرید، با آنکه آنجا هنوز در حال بازسازی بود و فضای زیادی هم برای نشستن یا ماندن نداشت( در سالهای اخیر مجموعه قبرستان تخت پولاد و مزارهای اطرافش که از یادگارهای قدیمی معنوی و باستانی است در حال بازسازی و مرمت است.) فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود نمی خواهم حقیقت اتفاقی را که برای حاج آقا کیشیک چی افتاده کامل برایتان بنویسم، دوست دارم هر کس دلش خواست خودش برود دنبالش. فقط همین اندازه بگویم که ایشان روز آخر عمرش به آقا جمال اصفهانی (همان حاج آقا خوانساری از علمای به نام و بزرگ اصفهان در آن سال ها) پیغام می دهد که به نزد ایشان برود و حاج اقا خوانساری آنجا همه چیز را متوجه می شود و از آنجایی که حاج آقا کیشیک چی تنها زندگی می کرده و آن روز روز آخر عمرش بوده، مراسم کفن و دفن ایشان را انجام داده و در وصیت نامه اش قید می کند مرا در مسیر مزار کیشیک چی دفن کنید تا هر بار مولایم امام زمان(عج) برای دیدارش می آید از قبر من نیز عبور کند... رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود دختر عمویم از میرزا کیشیک چی می گفت و ارادتی که هر کس بعد از یک بار آمدن به مزارش پیدا می کند. از علاقه مردم می گفت به این گوشه دنج قبرستان... اصلا به تمام این مجموعه که دومین قبرستان بزرگ شیعه بعد از دارالسلام نجف اشرف است. در همان راستای تخت پولاد آرامگاه بانو امین است که اولین مرجع زن است و بسیاری از علوم به ایشان از طریق الهام می رسیده ( به گواهی اساتید ایشان) ...مزار حاج آقا خوانساری و خاندان ایشان که در نزدیکی همان جاست و گلستان شهدا که کمی آن طرف تر است و شهید اشرفی اصفهانی و حاج آقا شمس آبادی و حاج آقا رحیم ارباب، شهید خرازی، کاظمی، ردانی پور و خوبان دیگر را در خود جای داده... ایمان دارم که اتفاقات خوب از هر نوعی که باشد، هدیه خداوند است به تو تا بهانه ای باشد برای شکر بیشتر. در تمام عمرم فقط یک بار عرفه مشهد بودم و مسجد گوهرشاد و هدیه آن روز شد یک عمره دانشجویی همان سال اول دانشگاه... حالا امسال عرفه اصفهان را تجربه کردم برای اولین بار و در انظار نشسته ام برای هدیه دوست... توقع زیادی ام را می دانم که می بخشی مهربان! رنج فراق هست و امید وصال نیست این " هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود پی نوشت: از طولانی بودن پستم عذرخواهی می کنم. وقتی دیر آمدم باید دست پر باشم! دلم نمی آید از علامه مجلسی نگویم و مجموعه مسجد و بازار جمعه، آنجا هم مزاری بود پر از زائر. زیارتگاه علامه بزرگوار و پسرشان که صاحب بحارالانوار است. از اهمیت آنجا همین قدر که شنیدم در سفر آقا به اصفهان، اولین جایی بوده که ایشان برای زیارت و عرض ارادت رفتند، آن هم ساعت3 نیمه شب. یک نکته جالب هم کنار مزارشان شنیدم: یک روز علامه با پسرش( صاحب کتاب) به مسجد رفته بودند و پسربچه از روی شیطنت مشک سقایی را سوراخ می کند و سقا برای شکایت به سراغ علامه می آید. علامه هر چه فکر می کند که کدام خطای او باعث شده پسرش این کار را کند به نتیجه نمی رسد تا وقتی به خانه می آید و از همسرش می پرسد. همسر علامه مدتی فکر می کند و به یادش می آید زمان بارداری این فرزند از کنار باغ اناری رد می شده و هوس می کند و با سنجاق روسری اناری را در حد کوچکی سوراخ می کند و می چشد همین! مادران و پدران عزیز حال و آینده! خدا رحم کند به همه مان... دیم : این بیت های زیبا هم از کتاب "ضد" فاضل نظری بود. سیم: یک فایل صوتی هم از میرزا کیشیک چی دارم به روایت حاج آقا پناهیان، شرمنده نشد آپلود کنم. دوستان عزیز بیان نهاد بگیرن. حسن ختام : مادربزرگ موقع آمدن برایم دعا کرد که عاشق شوم! موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذار گفتگو به زبان هنر شود
Design By : Pars Skin |