قرار نیست آرامت بگذارند قرار نیست آرام بمانی... دوباره قصد کرده اند به خیالِ خام خودشان، که دلت را بلرزانند آفتابِ در حجاب! که نه! دلم را بلرزانند، آن هم در روزهای داغِ نبود برادر... بانوی صبوری! دوباره کفرِ تکفیری ها به میدان آمده! نمیگذارند آرام بمانی...نمیگذارند آرام بمانم در میان انبوه اخبار سرزمین شام و دمشق امروز، یک خبر است که دلت را میلرزاند؛ دوباره بیحرمتی به حرمتِ ناموس دین... ماندهام چه کنم، ضجه یا صبوری؛ میدانم که این بار هم تو قرار است آرامم کنی، میدانم که میگویی همهاش فدای سر برادرم... هر چه بادا باد میدانم که اگر بخواهی، سختترین پاسخ را میدهی به این ابرهه صفتان، دستان تو قدرتِ بیش از اینها دارد، تو همان دست خدایی که از آستینِ خلقت بیرون آمده برای ایام صبر. حالا اما نمیدانم چرا باز هم صبوری میکنی، حکمتش را نمیدانم، فقط زخم بقیع برایم زنده میشود این روزها. نمی گذارند آرام بمانی... این را همان موقع فهمیدم که جواب سوالم را گرفتم،" ماندن سخت تر است یا رفتن" ... و تو مانده بودی و قرار نبود بشکنی در خرده شیشههای چشم دشمنان تو مانده بودی تا زنان خاندان رسالت بمانند، تا امامِ فرزند امامت بماند، تا یادگارهای حسینت(ع) بمانند تو مانده بودی تا عالمهی بدون معلم باشی، تا شاگردی علی(ع) و زهرا(س) را در خطابههای روشنت، مثل روز روشن اثبات کنی تو مانده بودی تا آنها که فکر کردند خوار شدی، را خوار کنی تو مانده بودی برای ما... تا بفهمانی به ما که ماندن سخت است، ولی باید ماند! پای عشق ماندن، مردِ میدان میخواهد، زمان و مکان هم ندارد، این شعار آموزگار تاریخ است... جگر شیر نداری سفر عشق مرو پی نوشت: همین موقع ها بود سال 86 که از نهاد مرکز و قسمت فعالین دانشجویی تماس کرفتن برای سفر سوریه، منم انتخاب شده بودم و بعد پایان همان سال در آستانه اربعین زیارت حرم زینبیه و دمشق و ... از همان موقع عاشقت شدم عمه سادات از همان موقع دریاب مرا مثل همیشه
Design By : Pars Skin |