فرجی دیگر

تقریبا یه هفته ای هست که می خوام بیام و این مطلبو بنویسم، اما امان از دانشجویی و این سرشلوغی های شب عید...

تقویم امتداد رو که ورق میزدم یه دفعه توی مناسبت های اسفند به چند تا تاریخ خیره موندم.خدای من!چقدر زود یادم رفته بود...شش اسفند:شهادت حمید باکری.هفده اسفند:شهادت حاج ابراهیم همت.هجده اسفند:شهادت حاج حسین خرازی. 

بیست وچهار اسفند:شهادت حاج عباس کریمی. بیست وپنج اسفند:شهادت مهدی باکری و حاج حسین کاظم نجفی رستگاری.....

انگار یادم رفته بود که اونا زنده هستن و حواسشون همیشه به من هست ولی من....فراموشی و غفلت..

انگار یادم رفته بود که تا همین پارسال هم درست نمیشناختمشون و اونا اومدن و باهام رفیق شدن..یادم رفته بود که همونجا ایمان اوردم به اینکه اونا زنده و حاضرن و خیلی جاها از من زنده قدرت عمل بیشتری دارن..از نظر علمی هم برام ثابت شد چون به قول یه دوستی، موجود زنده یکی از نشانه هاش تاثیر گذاری رو محیط و آدمای اطرافشه(در علم زیست)که من خودم که مثلا زنده ام برای محیطم خنثی بودم...

نمیدونم چرا مطلب اینجوری پیش رفت...چون من اومده بودم یه مطلب ادبی براشون بنویسم ،اما انگار خودشون خواستن که تکلف نباشه و راحت و صمیمی بریم جلو...

وقتی به قول آقای موسوی(همرزم شهید خرازی)،(با اون لهجه قشنگ اصفهانی) لازم نیست چیز خاصی از اونا بگیم و میتونیم از چیزایی بگیم که شاید بی ارزشترین چیزا از نظر ما باشن.مثلا اینکه تو خط شیر(خرازی و بچه های لشگر امام حسین(ع)) وقتی یه صندوق انگور میرسید(یه صندوق بود و اون همه آدم گرسنه)،که فقط بالای صندوق انگورش قابل خوردن بود،همه می اومدن و از ته صندوق انگورای لهیده رو برمیداشتن و به نفرای آخر که میرسید روی صندوق و انگورای مرغوب می موند،که اون بنده خداها شرمنده می شدن و....

حالا من که اگه جایی برم، خودمو به اول صف برسونم: که بهتره گیره من بیاد(بقیه آدمارو بی خیال)که زودتر برم،که هل بدم روی نفر جلو ،که جا پیدا کنم خودم بشینم(انگار همه بیرحم شدیم ) که بعد بهم بگن زرنگ و به زرنگی خودم افتخار کنم و خودم خودم خودم....

بقیه که مثلا هموطن و همدین من نیستن!!!!!!!!!! اصلا اینا هیچی همه مثلا آدمیم و از یه پدر!!!!!!!!!!!!خرازی شدن و بودن ،همت شدن و بودن اصلا سخت نیس ولی باید مرد میدون باشیم و از همین کوچلو کوچولوهای زندگی شروع کنیم...

اونجا که خرازی(علمدار خمینی(ره)) با یه دست ،هر شب میره و توالت ها رو میشوره وآفتابه ها رو آب میکنه.اون که فرمانده س ولی روحش فرمانده نفسشه.....

اونجا که  حاج همت(فرمانده لشگر محمد رسول الله) شبا پوتین رزمنده ها رو واکس می زنه و تا صبح لباسای اونا رو که.....میشوره و پهن میکنه روی بند.....  

میدونی رفیق ویژگی همه اون مردان بی ادعا چی بود:چشماشون همیشه سرخ بود از کم خوابی....از همسرشون می تونی بپرسی......

من افتخار می کنم که سرزمینم از این مردان مرد خیلی به خودش دیده و آرزو می کنم تو دوره ما هم تعدادشون زیاد شه (هستن به خدا، من دیدم، ولی کم هستن).

خدایا از اینکه ایرانی خلق شدم تو را سپاس بی نهایت....ایرانیممممممممممممم

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/12/23ساعت 3:21 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin