یک پارچه ی خواستنی .... ! یادم میاد مدینه که بودم ، وهابی های ملعون هر عملی از ایرانی جماعت می دیدند ، شروع می کردند به توهین ومارک زدن که "لا مسلم " و "انت مشرک " و.... اونم فقط به خاطر یه سری علایق پاک ، که شیعه ایرانی دوست داشت ازهرچه مجاور قبر پیامبر و خاندان پاکش قرار گرفته، تبرک بگیره وبه نشانه احترام حتی بوسه ای بزنه، اونم نه از روی شرک ، بلکه به مصداق " المکان شرف بالمکین "... شب شهادت امام سجاد(ع)بود و قرار بود بریم مسجد دانشگاه شریف ،حالم اصلا خوب نبود و تب داشتم ولی فقط به یه دلیل مصر بودم که حتما همراه خانواده برم، این شد که منم بردند، اواخر مراسم بود که یکی از خانم ها آمد وگفت : "دارن میارن ! الان میان ... " همه چشم به در دوختیم، آقایی با یه سینی وارد شد ، توی سینی یه پارچه آبی رنگ مخملی بود ، خانمی که همراهش بود گفت:" فقط تبرک...اصلا پارچه رو برندارید ! "وقتی پارچه از جلوی چشمام رد شد و فقط ثانیه ای دستم بهش خورد ، حس عجیبی توی وجودم شکل گرفت. زیر لب گفتم چه قدر خواستنی! ناخداگاه چشمام خیس شد و فقط دور شدنش رو خیره خیره نگاه کردم ... اون لحظه خواستنی بودنش رو با تمام وجود چشیدم و اطمینان کامل دارم که از مجاورت با مولا اینقدرخواستنی شده بود و من ... بهترین مزه زندگی رو اون شب تجربه کردم . اون پارچه ، پارچه روی قبر امام حسین (ع) بود ! "اللهم ارزقنا فی الدنیا زیارة الحسین و فی الاخرة شفاعة الحسین ..."
Design By : Pars Skin |