تقدیم به... "در چشم باد " مدت ها بود که قصد داشتم برای سریال " در چشم باد " که مثل باد آمد و گذشت و تمام شد ، بنویسم. هر بار به علتی نشد ، تا جمعه شب که قسمت آخرش را می دیدم. چند خطی به ذهنم رسید که سکوت را بی انصافی دانستم و تصمیم به نوشتن گرفتم و قطعا که نمی توانم لذت ، خوشحالی و دلتنگی و احساس خوبی که در تماشای سریال تجربه کردم را پنهان کنم . البته با تمام اینها قصدم تایید مطلق این اثرنیست وبه ضعف های آن هم معترف هستم و بعضی سوالات در ذهنم هست که هنوز جواب داده نشده و با اتمام سریال همانطور در ذهنم مانده است! فعلا در این وقت تنگ و ایام امتحانات و( در ضمن مسابقات جام !)بهتر است از قصد اصلی ام دور نشوم که آن تشکر از آقای جعفری جوزانی و تمام دوستان این پروژه است . ساخت این سریال که صد البته با چاشنی تصاویر مستند و آرشیوی تاثیر گذارتر و عمیق تر شده بود(منظورم در قسمت های آخر ) ، جای دست مریزاد و خداقوت دارد. که این جرات را کردند ! برای اولین بار پیروزی و آزادسازی خرمشهر را به تصویر بکشند نه سقوط آن را که برای من و تمام همسن و سالهایم که نسل آتش بس! هستیم کمتر گفته اند که برای یک متر باز پس گرفتن خرمشهر و فتح قدم به قدم آن ، لحظه لحظه خون و رنج را تجربه کرده اند همان ها که از دختر های دوقلویشان ، از بچه 50 روزه شان ، از همسر ، مادر ، پدر وهمه زندگی شان گذشتند . ما همیشه روز3خرداد را با تصویری از مسجد جامع خرمشهر می بینیم و بعد همه چی تمام میشود تا سال بعد و ... که انگار چه راحت آزاد شد ه ست این شهر! قصد دوم آنکه مشکل اصلی اکثر سریال های ایرانی ، باز کردن سفره ای در نیمه اول اثر و عدم توانایی جمع کردن آن در نیمه دوم و به خصوص قسمت پایانی ست ولی "در چشم باد " با خاتمه زیبایی که داشت ، عواملش را رو سفید کرد (دقت داشته باشیم که مجموعه هایی مثل آشپزباشی و ... هم اخیرا تمام شد ولی در باره روسفیدی عوامل آن !!...بگذریم) قصد سوم و آخر برای خلق صحنه هایی فوق العاده و به یاد ماندنی در قسمت های پایانی است و مرورهای به جا : ازجلسات حسن باقری ،این اعجوبه جوان ، تا نام بردن از سردارانی که امروزکمتر نامشان را برزبان ها می شنویم وبعضا ناشناس شده اند ولی هرکدامشان در پیروزی های عظیم جنگ از همان لحظه اول بوده اند تا شهادت ... از حاج حسین خرازی ، سرداران لشگر8نجف (فرمانده حاج احمد کاظمی ) و لشگر عاشورا ، صیاد شیرازی و متوسلیان و ...از پاک سازی شهر و " دخیل خمینی" گفتن اسرا و آن یکی شان که عکس حضرت علی (ع) را در دست گرفته بود و امان میخواست ، تا صحنه آخر... که تیری بر قلب بیژن ایرانی، که الحق جز شهادت برایش کم بود ، نشست درست همان لحظه که روبروی فرزندش ایستاده بود و اگر او نبود و قلب او ! تیر دشمن قلب پسرش را می درید و شاید قلب من و تو را ... پاورقی : دلم نمی خواهد برای یک لحظه هم که شده تیری بر قلب آنها که رفته اند باشم ...
Design By : Pars Skin |