سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرجی دیگر

با تبریک آسمانی ترین پیوند به دوستان عزیزم :

همیشه می گویند از بالا به کارهایتان نگاه کنید ، فاصله ای از کارتان بگیرید تا کمی شامل مرور زمان شود .... به نظرم بهترین راه سنجش فعالیت هایمان همین است ، حالا یک هفته و دو روز از اختتامیه نمایشگاه مطبوعات می گذرد خستگی مان کامل در رفته و فقط دلتنگی ها برایمان مانده ولی به این امیدواریم که سال دیگر دوباره جمعمان جمع شود و از موفقیت های یک سال گذشته برای هم بگوییم . بخش دانشجویی امسال باشکوه تر از پارسال بود، همدلی بین غرفه ها به مراتب بیشتر بود البته دوستانی هم بودند که تا حدودی کم لطفی داشتند ولی برای آنها هم دلتنگ می شویم ...امسال غرفه های دانشگاه های شهرستان ها حضور پررنگی داشتند و غرفه های وزارت بهداشت و بچه های علوم پزشکی هم به جمعمان پیوسته بودند و این ها اتفاقات خجسته ای بود ، ما و دوستانمان خوش درخشیدیم ولی دو جای خالی ( اینم برای بچه های علوم پزشکی )در غرفه ها خالی ماند !! وزیر علوم و وزیر بهداشت ...

سرمقاله ای که در شماره هفتم(آخر) نشریه " خانه ما " نوشتم به گفته خیلی دوستان حرف دل همه مان بود که تقدیم می کنم به همه رفقا (علومی و بهداشتی)

صندلی خالی

امروز روزدوم نمایشگاه است و نزدیک ظهر ، منتظر آمدن دکتر دانشجووزیر علوم مان هستیم. صدای اذان ظهر در نمایشگاه می پیچد، دکتراز درب اصلی شبستان وارد می شود . همه خوشحال هستیم خیلی از دوستان هم که تا به حال ایشان را ندیده اند، به وجدآمده اند . به پیشنهاد جمعی از دانشجویان برای اقامه نماز جماعت با دکترهمراه می شویم و بعد نماز به غرفه ها برمی گردیم ،دکتر با دقت تمام به نشریات مان نگاه می کند . از ما سوال می پرسد و لبخندی حواله می کند که اگر سوالی دارید ،در خدمت هستم .قرار شده امروز دکتر تا ساعت پایان بازدید ، تمام وقت در اختیار ما باشد !البته ما هم ملاحظه ایشان را می کنیم. زمان را بین خودمان به طور کاملا مساوی تقسم کرده ایم ، خیلی سریع حرف هایمان را می زنیم و ایشان را با کوله باری از کاغذ و نامه و سوال تنها نمی گذاریم ، آخر می دانیم ممکن است مشغولیت های فراوان دکتر باعث شود کاغذها و نامه هایمان را گم کنند....

این یک داستان کاملا تخیلی است !!!!( واقعا باور کردید)

سلام آقای دکتر دانشجو ! نمی خواستیم اینگونه برایتان بنویسیم . ترجیح می دادیم دیداری با شما داشتیم، چشم در چشم و رو در رو . می خواستیم از حرف های دلمان ، از سوال هایمان بگوییم واز جواب هایتان فیض ببریم.از اتفاقات خوبی که در یک سال وزارت شما پیشامده تشکر کنیم و مشکلات را هم درآن میانه به "در گوش تان " برسانیم . می خواستیم با شما و همکاران وزارتخانه تان آشنا شویم و مثل همان موقع ها که با مدیر و معاون مدرسه ، صمیمی و راحت سخن می گفتیم با شما گپ و گفتی داشته باشیم . راستش ندیدن شما مثل آن است که در مدرسه ای چندین سال درس بخوانی و به چشمهایت وعده دیدار مدیررا بدهی وهی مدام خلف وعده شود . پارسال با خودمان گفتیم هنوز با ما احساس صمیمیت نمی کنید که به دیدارمان نیامدید حالا اما یک سالی می شود که همخانه هستیم و همسایه ... یک سال برای صمیمی شدن زمان کمی است ؟!

آن قدر دوستتان داریم که با عکستان عکس یادگاری می گیریم ....

پی نوشت : ضمیمه این متن عکسی یادگاری بود که با بچه های غرفه های دیگر در کنار یک صندلی خالی گرفتیم و روی جلد کار شد که متاسفانه الان در دسترسم نیست .نمایشگاه مطبوعات هفدهم


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19ساعت 11:18 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin