شاید آشنایی ما هم استکانی بود ! با یک استکان چای ... چند روز پیش همینطور که استکان چایی ! دستم بود چشمم به کتابش افتاد " آقا وحید " اول از همه به ذهنم آمد که چرا وحید؟!تا آنجایی که اسمش را شنیده بودم (بله فقط اسمش ، آن هم وقتی در قطعه72 تن، با دوستان مشغول فاتحه خواندن بودیم ) عبدالحمید بود،دکتر عبدالحمید دیالمه...هر چه بود کنجکاوی مرا به سمت خواندن کتاب سوق داد و الحق که کتابی بود بس خواندنی ..."آقا وحید"/ انتشارات معارف /محمدمهدی خالقی عجب مردی بوده این آقای دکتر ،وقتی شناختمش، افسوسم بیشتر شد از بابت رفتنش که بزرگ مردی از دست دادیم... " الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا " جمله همیشگی اش بوده ، مطمئنم دیالمه همیشه در آغوش خدا بوده ، در نگاه خدا ، در تیررس مستقیم نگاه پروردگار... جریان آشنایی استکانی هم از ماجراهای همین کتاب خواندنی است.لذت خواندن قسمت هایی از کتاب را با شما شریک می شوم، به این امید که انشالله کتاب را بخرید و بخوانید و این شروع بهانه ای شود برای شناخت آنهایی که به شدت لازمشان داریم الان !ای کاش مثل آنها شویم : اولین جلسه سخنرانی های تبیین ، تبیین جهان بود.مراسم در فضای باز دانشکده پزشکی برگزار می شد.شب تماس گرفته بودند که اگر بحث را شروع کنی ، ترور می شوی . در شروع جلسه گفت :" کاری که شما مرا به آن تهدید کردید،نهایت آرزوی هر مسلمان است! "این مجموعه سخنرانی در شکستن جو غالب منافقین در دانشکده خیلی موثر بود . در سخنرانی ها اصرار به سوال شفاهی داشت. می گفت ممکن است کاغذی بدهید و من نخوانم . آن وقت فکر می کنید گزینش کرده ام. بعد از سخنرانی هم ،بازخوردهای جلسه را می پرسید و تحلیل می کرد. از در زندان اوین آمد تو . گفتم اینجا چه میکنی؟ گفت با بچه های گروه فرقان(در زندان) کلاس دارم . خیلی از آن بچه ها بعدها رفتند جبهه و شهید شدند! پیدایش نمی کردیم .صبح که آمد،گفتیم کجا بودی؟گفت حوصله حرف زدن ندارم.دیروز که آقا را توی مسجد ابوذر ترور کردند،تا صبح پشت در اتاقشان ،توی بیمارستان بودم. چند خانم که بیشترشان بی حجاب بودند،ایستاده بودند و دیالمه به سوالاتشان جواب می داد و در تمام مدت سرش پایین بود.بعد از رفتن خانم ها ، رفتم جلو و پرسیدم شما که به این خانم ها نگاه نمی کنید، احساس نکنند شما خشک هستید و اثر سخنانتان کم شود.گفت : به چهره آنها نگاه نمی کنم تا خدا به من نگاه کند.
Design By : Pars Skin |