سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرجی دیگر

بهترین بهانه برای دعوت ...

ساعت 4:30  عصر شنبه بود . از صبح دو تا رائه داشتم و اینقدر انرژی از من گرفته بود که با خودم گفتم انصافا اساتید متعهد که اصرار به فهمیدن درس درمورد همه دانشجوها دارند ، چه قدر زحمت می کشند ! من که یک روزم رو مثلا استاد شده بودم تازه با کمک وسایل کمک آموزشی و کامپیوتر و ... حسابی خسته و مونده  شده و دلم می خواست هر چه زودتر به خونه برسم .توی همین افکار بودم که یکی از دوستانم رو دیدم و خیلی اتفاقی درباره آقا عنایت ازش پرسیدم چون مدت ها بود که در این مورد می خواستم باهاش صحبت کنم . دوستم گفت آقا عنایت الان تهرانه و اگه می خوای ببینیش با من بیا. یکدفعه نفهمیدم که چه کسی زبونم رو چرخوند و گفتم میام بااینکه از خستگی حتی توان راه رفتن هم نداشتم ! میانه راه انگار که تازه یادم افتاده باشه ازش پرسیدم حالا کجا میریم ؟ ! گفت : یادواره شهید آوینی .تالار وزلرت کشور 

حالا دیگه متوجه شده بودم که آقا عنایت بهترین بهانه بود برای دعوت سید مرتضی ، برای من  که بعد سه سال متوالی که هر بار به بهانه ای نشده بود در یادواره اش شرکت کنم... و آقا عنایت  هم نفس آوینی بود و توی چشم های زلالش می تونستی حرف های نگفته اش رو بخونی .. از همون لحظه اول که توی شلمچه به کاروان ما پیوست و روز اول اردوی ما رو به نفس حقش متبرک کرد اینقدر صمیمی و ساده بود که بدون هیچ صحبت خاصی  بغض همه ترکید و حالا ما با او جمعی اشک می ریختیم وقتی که دیدیم با شروع همون خاطره اول از دوست های دوران تفحصش تا به اسم رفیقش رسید دیگه نتونست ادامه بده ...

بی تکلف ... ساده ... بی توقع ... شاید نه  ! حتما کم میارم اگه بخوام از عنایت صحتی بگم .

اگه مستند حقیقت آوینی رو دیده باشید حتما اسمش رو شنیدید البته توی بقیه مستندها هم تقریبا بوده

آقا عنایت یه خوزستانی باغیرته که 95 ماه رزمنده بوده و بعدش هم تا همین الان هنوزم که هنوزه لابه لای خاک های شلمچه  به دنبال استخوان های رفقاش روز و شب رو طی میکنه و اینقدر سوخته که فقط  با دو کلمه از حرفاش تو هم می سوزی و دیگه تاب نمیاری درست مثه وقتی که به اصرار ما طنز و خاطره های شیرینش رو هم تعریف می کرد و ما از ته دل می خندیدیم

*                               *                                   *

تا وارد سالن شدیم اینقدر چشم چرخاندیم که پیدایش کنیم یا از مسئولان برنامه سراغش را بگیریم منتظر بودیم بیاید روی سن و برای ما از آوینی بگوید و دوباره در چشم هایش دوستان شهیدش را ببینیم آوینی را ببینیم ...اصلا همه دفاع را ... با واژه مقدس در چشمانش معنا کنیم ...

وله انفجار اطلاعات ... نمایش فیلم ... میزگرد ... مجری و ... جدول برنامه ها بود .

نیامد ... اصلا برای چه دعوتش کرده بودند وقتی لحظه ای برای صحبت های شنیدنی اش نگذاشته بودند !

مراسم تمام شد و زیباترین قسمتش صدای دلنشین آوینی بود و فیلم هایش ... والبته سخنرانی استاد رحیم پور و من نمیدانم که در آن میزگرد واقعا هم نفسان آوینی صحبت می کردند یا امثال عنایت جایشان خالی بود ؟ حتی سردار قاسمی هم آمده بود ولی از کلام او هم محروم شدیم ، وقتی از سالن بیرون آمدیم یکی از مسئولان برنامه گفت آقا عنایت آمده بود همین الان رفت !

آقا عنایت میدانم که آوینی هم دلش می خواست تو حرف بزنی و تو باز هم آن قدر متین و آرام بودی که دیده نشدی مثل این سال ها که ندیدندت ... گمنام های زمین معروف ترین ها در آسمان ها هستند !

و حسرت ندیدنت با  احساس خوبی که از شنیدن صدای آوینی داشتیم با ما ماند ...

پاورقی :

آقا عنایت یک یادگار زنده از  امثال آوینی ها و دوستان شهیدش است که الان یک نگهبان ساده شهرداری درخرمشهر است و ای کاش پای درد دل هایش بشینی که چهار ماه بود تا شب عید حقوقش را نداده بودند ! و البته پی گیری هایی شد که انشالله به نتیجه رسیده باشد و انگار همیشه هستند  مدیرانی که  کارشکنی می کنند!

 

 

سیدشهیدان اهل قلم
نوشته شده در دوشنبه 89/1/23ساعت 11:5 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin