• وبلاگ : فرجي ديگر
  • يادداشت : بهترين بهانه براي دعوت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    يه عکس خوب ازش گرفتم که خيلي دوست دارم. نشسته بود روي زمين. کنار حاج سعيد. البته بعدش ميرشکاک اومد دست حاجي رو بوسيد و حاجي رو برد رديف جلو. اما آقا عنايت همونجا موند. گوشه سالن و نسشته روي زمين. نور خيلي کم بود اون گوشه. هرکس ميومد کلي به دوربينش ور ميرفت و اخرش با فلاش مي گرفت. حاج سعيد بهش گفت: عنايت تو خودت سياهي اومدي اينجا تو تاريکي نشستي چيکار که اينا نتونن عکس بگيرن؟! من اما بدون فلاش گرفتم. کلي زور زدم دستم نلرزه. و نتيجه اش رو خيلي دوست دارم. شد اين عکس. غم توي چشماش و صورتش باهام حرف ميزد. عکس تقديم به اين پست. خوش حال ميشم کنار کلمات و جمله هاي خوب شما قرار بگيره.
    اينم ادرسش:
    http://sheikh.persiangig.com/image/agha%20enayat.JPG
    يا علي مددي

    دختر مهتاب بعد از ماجراي بساط شيطان تصميم گرفته که ديگه فريب نخوره، دل به کسي نده جز...

    دختر مهتاب ميخواد اعتراف کنه که اشتباه کرده. مي خواد بگه فقط اونه که هميشه هواشو داره بدون نيرنگ و فريب. دختر مهتاب از اميدش ميخواد بگه.

    نمي خواي بشنوي حرفاشو؟

    + يك نويسنده 
    واقعا شهيد آويني و دوستانش را كم شناخته ايم من كتاب فتح خون را از ايشان خوانده ام
    + گلي 
    اتفاقا منم توي فرماي نظرخواهي حسابي انتقاد كردم كه چرا بعضي ها كه بايد مي آمدند و از آويني مي گفتند نيامدند!!