سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرجی دیگر

 سه پرده ازیک رویای زیبا !

پرده اول : بدرقه

" مسافرین محترم قطار تهران _ مشهد .... مسافرین محترم قطار تهران _ مشهد "

یه دفه دلم هری ریخت ... یعنی راستی راستی منم مسافرمشهدشدم و زائر مولا .... نه ! مثه یه خوابه ... همین چند شب پیش این صدا رو توی خواب می شنیدم و از ته دل ذوق زده شده بودم . حالا خوابم یا بیدار ؟! هرچی که هست  نمیدونم ولی نمی خوام این لحظه های قشنگ تموم بشه، دلم می خواد همیشه زائرت باشم مولا...

خانواده و دوست و آشنا همگی موقع بدرقه کلی سفارش داشتن : " به آقا سلام برسون " ." بگو ما رو هم بطلبه " ." خوش به حالت ... خیلی التماس دعا ". " ما رو یادت نره ..." ."من هر روز پیام میدم تا منو یاد کنی ..." و ...

 به این فکر میکنم که چه کوله بار پری دارم ! پر از خواهش و تمنای زیارت و التماس دعا ... باید یادداشت کنم تا یادم نره و هیچ کس رو از قلم نیندازم .

حالادیگه سوار قطار شدیم ، از مامور قطار ساعت دقیق رسیدن رو پرسیدیم ، یعنی لحظه های انتظار بیش از نصف روز طول نمی کشه ! وخیلی زود میرسیم به سرزمین تو مولا ... با اینکه سخته ولی بهترین انتظار زندگیمه .همه بچه ها حال و هوای خوبی دارن و منتظر هستن که اونقدر به مشهد نزدیک بشیم تا از پنجره قطار بتونیم گنبد زرد طلا رو ببینیم و قبل ورود به سرزمین مشهد ، به امام عرض سلام و احترام کنیم ...

 *                *                  *                  *              *

پرده دوم :اذن دخول

امام زمان (عج) می فرماید :

" کسی که پدرم حضرت رضا(ع) را با شناخت حقش در سرزمین طوس زیارت کند ، بهشت را برای او در پیشگاه پروردگار متعال ضمانت میکنم . "

روبه روی گنبد ایستاده ام ... چشمانم در میان عشق و اشک ، گنبد زرد طلا را در آغوش می کشد ...

" السلام علیک یا ابا الحسن یا علی بن موسی الرضا ... " ... سلام بر مولای طوس !

خدایا ! به خانه فرزند پیامبرت آمده ام ( اللهم انی قد وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک صلواتک علیه و آله ... )

و تو گفته ای به حریم حرم پا نگذاریم مگر آنکه اذن دخول داده شود ( و قد منعت الناس ان یدخلوا الا باذنه ... فقلت: یا ایها الذین آمنوا... )

پروردگارا! مرا بپذیر که از راه دور آمده ام و رنج سفر بر خود خریده ام ...

خدایا ! به حریم رضا و حرم عشق راهم ده ....

خدایا! یه زیارت فرزند پیامبرت آمده ام زیرا که یقین دارم زنده است و نزد تو مرزوق ... ( و اعلم ان رسولک و خلفائک (ع) احیاء عندک یرزقون ... )

یقین دارم که جانشین تو، امام رئوف، صدایم را می شنود و سلامم را پاسخ می دهد در آن لحظه که به پاسخش محتاج ترینم ...افسوس که حجابی ست بر من که جوابش را نمیشنوم ! ( یسمعون کلامی و یردون سلامی و انک حجبت عن سمعی کلامهم )

خدایا ! من از تو، از پیامبرت و جانشینان تو روی زمین اذن می خواهم حتی از فرشته هایت ... تا محرم حریم شوم . بی دلیل   نیست تشبیه محرم حج و زائر رضا(ع) که به حق زیارت او حج فقراست.

شنیده ام که اشک جاری نشانه رخصت توست مولا ... با پای اشک به سوی ضریحت میایم ... در همهمه زائران که زیباترین نواست گم می شوم درست مثل همه که آمده اند تا خود را پیدا کنند ... چشم در چشم ضریح تو دوخته ام و برلب زمزمه زیارت دارم ... کوله بارم را هم فراموش نکرده ام !چهره همه شان از مقابلم رد می شود و دست به دعا برمی دارم ...

ولی برای خود ...نه ! هرگز ... من فقط تورا می خواستم که آمده ام به بارگاهت و همین بس است برای عقده گشایی از دل و روح طوفان زده ام ...

دریغا ! لحظه ها در تپش تندی جریان گرفته اند و می دانم که پلک به هم زدنی ، موقع رفتن است .می خواهم تمام لحظات اینجا را با وجودم ثبت کنم تا زمان دلتنگی ها چشم برروی هم بگذارم و با پای وجود ، هربار بیایم ... هربار دلتنگی ...

          *              *                 *                *              *

پرده آخر : وداع

مولای غریب نواز، آن قدر بی بدیل رسم میزبانی به جا آورده که میهمان پای رفتن ندارد ... مولا چه کنم با دلتنگی ؟ ... قول می دهی دوباره دعوت کنی مرا و من میهمان باشم به میزبانی تو ... من هم با تو عهد می کنم این چمدان سوغات را که به من ارزانی داشتی فراموش نکنم و با خود به دیارم ببرم تا هرگاه پایم بر زمین لغزش سست گردید از آن مدد بجویم !

بر لب نوای جانسوز نی و در چشم زلال چشمه ... زمان وداع و گام های آخر در حریمت ...

اینجا بهشت روی زمین ملائک است                                         از این زمین فرشته به اکراه می رود

از هرچه غصه دارد و غم می شود رها                                     هرسائلی به خدمت این شاه می رود 

باب الجواد راه  ورودی به قلب اوست                                    حاجت رواست هرکه از این راه می رود

 این سه بیت شعر هم از غزل شاعر عزیز ، خانم نانی زاد است .

یا ضامن آهو ادرکنا
نوشته شده در جمعه 88/11/23ساعت 7:28 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

یک پارچه ی خواستنی .... !

یادم میاد مدینه که بودم ، وهابی های ملعون هر عملی از ایرانی جماعت می دیدند ، شروع می کردند به توهین ومارک زدن که "لا مسلم "  و "انت مشرک " و.... اونم فقط به خاطر یه سری علایق پاک ، که شیعه ایرانی دوست داشت ازهرچه  مجاور قبر پیامبر و خاندان پاکش قرار گرفته، تبرک بگیره وبه نشانه احترام حتی بوسه ای بزنه، اونم نه از روی شرک ، بلکه به مصداق

" المکان شرف بالمکین "...

شب شهادت امام سجاد(ع)بود و قرار بود بریم مسجد دانشگاه شریف ،حالم اصلا خوب نبود و تب داشتم ولی فقط به یه دلیل مصر بودم که حتما همراه خانواده برم، این شد که منم بردند، اواخر مراسم بود که یکی از خانم ها آمد وگفت : "دارن میارن ! الان میان ... " همه چشم به در دوختیم، آقایی با یه سینی وارد شد ، توی سینی یه پارچه آبی رنگ مخملی بود ، خانمی که همراهش بود گفت:" فقط تبرک...اصلا پارچه رو برندارید ! "وقتی پارچه از جلوی چشمام رد شد و فقط ثانیه ای دستم بهش خورد ، حس عجیبی توی وجودم شکل گرفت. زیر لب گفتم چه قدر خواستنی! ناخداگاه چشمام خیس شد و فقط دور شدنش رو خیره خیره نگاه کردم ...

اون لحظه خواستنی بودنش رو با تمام وجود چشیدم و اطمینان کامل دارم که از مجاورت با مولا اینقدرخواستنی شده بود و من ... بهترین مزه زندگی رو اون شب تجربه کردم .

اون پارچه ، پارچه روی قبر امام حسین (ع) بود !

"اللهم ارزقنا فی الدنیا زیارة الحسین و فی الاخرة شفاعة الحسین ..."

سلام بر خون خدا
نوشته شده در یکشنبه 88/10/27ساعت 12:37 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

 " یا حق "

ماه امشب خندان تر از دیشب است ! 

خداوند متعال فرمود :

 " به یقین رضا( ع) را با محمد ، پسرش ، شادمان می کنم . پسری که جانشین اوست ... پس از او و وارث علم اوست ..."

·          *    *   *

میخواستم تو را خورشید بنامم _ از روشنایی منتشرت _

 دیدم که خورشید ، سکه صدقه ای است که تو هر صبح از جیب شرقی ات در می آوری ، دور سر عالم می چرخانی و در صندوق مغرب می اندازی ... و بدین سان استواری جهان را تضمین می کنی .          

می خواستم نام تو را ابر بگذارم _ از شدت کرامتت _

دیدم که ابر دستمالی است که توبا آن عرقهای آسمانی ات را از جبین می ستری و بر پیشانی زمینهای تبدار می گذاری.

می خواستم تورا آسمان بخوانم _ از وسعت آبی نگاهت _

دیدم که آسمان ، سجاده کوچکی است که تو برای عبا د ت مدامت زیر پا می افکنی .

می خواستم تورا اقیانوس صدا کنم _ از بی کرانگی ات _

دیدم که اقیانوس ، جرعه آبی است که تو به لبهای عطشناک زمین بخشیده ای .

می خواستم تورا نسیم لقب دهم _ از لطافت و مهربانی ات _

دیدم که نسیم ، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتگان تنفس می کنی .

به اینجا رسیدم که : 

زیباترین و زیبنده ترین نام ، همان است که خدا برای تو برگزیده است ...

ای کریم ترین بخشنده روی زمین ...

ای جواد !

 

امام جواد ( علیه السلام ) می فرماید : *

با بال دل سریعتر به خدا می توان رسید تا پای رفتار ! ( منتهی الامال ج دوم)

نکات :

1 . قسمتی از متن بالا تلخیصی از کتاب " آسمانی ترین مهربانی " نوشته سید مهدی شجاعی می باشد .

2 . خدایا ! به حق جوان ترین مولود ماه رجب ، دست جوانی ام را بگیر... آمین


نوشته شده در پنج شنبه 88/4/11ساعت 11:7 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

با یه سلام غمگین اول از همه از این تاخیر وبلاگی زیاد معذرت می خوام .... راستش چندین بار علیرغم اینکه قلمم حوصله نوشتن نداشت امدم که آپ کنم ولی صفحه باز نمی شد ... به هر حال چند موقعیت آپ خوب رو از دست دادم ....

بگذریم ... غم به تعویق افتادن میهمانی در دانشگاه مان ... بر دل ما سنگینی می کند این روزها ... قرار بود ایام فاطمیه را به حسن اختتام  میهمانی فرزندان گمنام زهرا(س) در دانشگاه الزهرا (س) که به نام بانو مزین است ،‏ وداع گوییم تا بانو دست های خالی مان را به بهانه فرزندان پاکش از این ایام خالی برنگرداند ...

ولی نشد ... میهمانی به تعویق افتاد ....

چون لیاقت میزبانی نداشتیم ... نیامدند تا رسم میزبانی را بیاموزیم ...

پنجشنبه گذشته بود که به معراج شهدا رفتیم و دعوت کردیم از سه گل پرپر که به نام الزهرا(س) زده بودند ...

ما دعوت کردیم ولی ...

به هر حال ما دعوت کرده ایم ... میدانم که اگر حالا نشد حتما میایند چون با تمام عشقمان دعوتشان کردیم

چشم به راه شان می مانیم .. هر وقت که بیایند ...

واین بار با سرافرازی بگوییم که میزبان شده ایم ،‏نه آنکه در اخبار اعلام کنند و بعد اعلام کنیم که کنسل شد !!

دیشب که مسجد دانشگاه شریف رفته بودم ،‏پوسترهای تدفین شهدای گمنام دانشگاه الزهرا(س) بر در و دیوار ها پر بود ....

افسوس!!

ولی آمدنتان  شایعه نیست برادران  عزیزم ... انتظارتان  را می کشم

 

شایعه نیست

 

دوباره آمده ای، این نوید شایعه نیست

شبی سوار بر اسبی سفید، شایعه نیست

شنیده ام به خدا! از زبان مردم شهر

که گفته اند عزیزت رسید شایعه نیست

پرنده ام تو کجایی؟ شکسته بال و پرم

بیا و بال و پرم شو، شهید شایعه نیست

به زخم های دلت بوسه می زنم همه شب

که از دل تو خدا می چکید شایعه نیست

تمام کوچه، خیابان، به نام پاک شماست

شما که چون فرشته شدید شایعه نیست

نمرده اید، شما جاودانه اید و بزرگ-

همیشه تا به ابد زنده اید شایعه نیست

 این  شعر قشنگ هم از دوست عزیزم لیلا باباخانی است .

 با تسلیت این ایام و التماس دعای فراوان برای این دل شکسته  و همه دل های شکسته

 

 


نوشته شده در جمعه 88/3/8ساعت 11:32 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

            .... زن مگو دست خدا در آستین !

وقتی تو متولد شدی ، حسین(ع) بیشتر از همه خوشحال شد.

بانو! می دانی چرا؟ زیرا کربلا را بدون تو،ای بزرگ پرستار

صحرای بلا ، نمی شد تصورکرد....

و کربلا مفهوم زینب بود و حسین...

بانو! تولد تو، تولد صبر بود و تولد اشک....

روزی که تو پا به این جهان گذاشتی،صبر با همه عظمتش نزد

تو تعظیم کرد وتو صبر را مفهومی دگر عطا کردی...مفهومی

که فرای عظمت صبر بود و فروتر از نازنین وجود تو...

میلاد پر فروغ تو را،ای بانو!ای زهرای کربلا ! ای حسین در

آیینه تانیث! ای یادگار علی (ع) و زین اب ..... به حسین و شیعیانش

تبریک می گویم....

بانو جان! خوش اومدی .....

مقدمت نورباران....

 و بغض بارانی سوریه دوباره در دلم بارید....

بانو جان ! وعده دیدار ... مزار غریبت...

و سوریه را عجیب شباهت بود به  کربلا ....

 

 

تاریخ حیات کربلا زنده از اوست .... تولد بانوی صبر مبارک

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/2/10ساعت 1:34 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

 

به بهانه اکران نوروزی " سوپر استار "

ساخته تهمینه میلانی

تهمینه میلانی کارگردان فیلم پرفروش و جوان پسند "آتش بس "، امسال در جشنواره بیست و هفتم با"سوپراستار" حاضر شده بود. میلانی در این سال ها،  با ساخت فیلم هایی که محوریت اصلی آن زنان بودند ، به فیلمسازی  فیمینیست شهرت یافته است. با این وجود  می توان گفت" سوپراستار" در میان آثار او، با نوعی نگرش متفاوت ساخته شده است . در واقع او بعد از فیلم " تسویه حساب" در سال 86 که موفق به گرفتن پروانه و اکران آن نمی شود ، به سراغ ساخت  این فیلم می رود.

 سوپر استار قصه یک سوپر استار سینماست به نام کوروش زند که شهاب حسینی به زیبایی از عهده ایفای نقش آن برآمده است. او که شهرتش باعث شده از خودش دور شود و فطرت پاک انسانی را فراموش کند، درنهایت خودشیفتگی و خودخواهی ، با ورود نوجوانی به نام رها ، که خودش را دختر او معرفی می کند ، زندگی اش دچار تحول شده و تصمیم میگیرد زندگی اش را از نو بسازد ، ولی طولی نمی کشد که ورق برمی گردد ، به قول خود وفا دار نمانده و دوباره به همان زندگی بازمی گردد و بدون آنکه بفهمد رها را از زندگی اش بیرون میکند و وقتی به خود می آید که رها رفته است و شاید دیگر هیچ شانسی برای بازگشت  و پیداکردن او نداشته باشد...

در نهایت فیلم با پایان باز تمام میشود و این امید را به مخاطب میدهد که شاید قهرمان قصه در افقی دور موفق شود وبالاخره  رها را پیدا کند .

در ابتدا لازم است متذکر شوم  که این فیلم علاوه بربخش سینمای ایران ، در بخش فیلم های معناگرا نیز راه  یافته و میلانی سازنده آن ، معتقد است که یک فیلم اخلاقی ساخته است . می توان گفت این فیلم نسبت به دیگر فیلم های معناگرا در این چند سال یک برتری دارد و آن هم ریتم تند فیلم است که باعث شده جذابیت خود را برای مخاطب حفظ کند و مخاطب با آن همراه شود.  برخلاف غالب فیلم های معناگرا که به دلیل ریتم کندشان ، قادر نیستند مخاطب را با خود همراه سازند .

کوروش زند دراین فیلم نماد تمام کسانی است که ظرفیت شهرت را نداشته و با پای گذاشتن روی اولین پله های این نردبان ، بسیاری از ارزش های انسانی را ازدست داده اند. مصداق چنین  افرادی در جامعه ما و در مشاغل و جایگاه های مختلف و نه تنها سینما ! به وضوح قابل مشاهده است .

ورود رها به زندگی کوروش و تحولی که در او ایجاد میشود، در کنار رابطه کوروش بامادرش ،هر چند که کم است، اشاره زیبایی است به نقش حیات بخش زن به عنوان رکن رکین خانواده و این ارزش آنجا بیشتر تبلورمی یابد که رها خود را دختر کوروش معرفی میکند و آن وقت است که می بینیم همان آدمی که انواع روابط نادرست بر زندگی اش سایه انداخته ، برای دخترش، ناموسش، غیرتی می شود و از هرگونه ارتباط بیجای حتی کلامی ناراحت شده و عکس العمل نشان میدهد. به واقع این همان مفهوم رشد و مسئولیت است که انسان ها چه زن و چه مرد ، در پرتو تشکیل خانواده به آن نائل میشوند . آنجا که شهید مطهری در سخنانش می فرماید همان دختر و پسر بازیگوش که فقط به فکر خود بودند ، بعد از تشکیل خانواده با شنیدن صدای گریه نوزادشان از خواب ناز دست می کشند و این است که می گویند انسان با تشکیل خانواده کامل میشود . در صحنه هایی از فیلم می بینیم بعد از آمدن رها ، وقتی که همکاران کوروش از او رفتار های معقول و درستی  را در رابطه با رها می بینند ، گمان میکنند که او بالاخره تصمیم به ازدواج گرفته و به قول معروف دست از لجبازی هایش برداشته است .

 با تمام اینها در کنار اشارات زیبایی که فیلم به نقش زن و حضور لطیف او در زندگی و تاثیر بدون انکارش دارد ، ضعف محتوا آن جاست که نقش مرد به عنوان پدر را نباید نادیده گرفت ، یعنی طوری نشود که ازآن طرف بام سقوط کنیم!  چرا که با توجه به نقش غیر قابل انکار زن و مادر در  صحنه زندگی ، خانواده کامل با هردو رکن آن شکل میگیرد و آن رکن دیگر مرد خانواده است. در شروع  فیلم می بینیم که به هنگام تولد کوروش ، مادرش از اینکه او پدری ندارد ، ناراحت و نگران آینده اوست. در صورتی که بهتر آن بود به نقش پدر که شاید آن پیرمرد ویالون نواز ، حضور کمرنگی از او باشد ، بیشتر اشاره و اهمیت داده شود .

ضعف دیگر محتوایی فیلم در رابطه با هنر دینی  و هنرمند مسلمان است . در آخر فیلم وقتی کوروش به دامان سنت بازمیگردد ، آنجاکه به محل تولد خود و آن محله های ساده و بی آلایش بازمی گردد ، ما اثری از مذهب و بازگشت به آن نمی بینیم، چه زیبا بود اگر این بازگشت به سنت در کنار بازگشت به مذهب تعریف و مثلا  به جای آن پیرمرد ویالون نواز ، نمادی که با فرهنگ و دین ما سازگاری داشته باشد، انتخاب می شد !  

در نهایت می توان گفت سوپر استار به عنوان فیلمی که با مخاطب رابطه خوبی برقرار میکند و در این رابطه سعی دارد به نکاتی ارزشمند اشاره کند ، تاحدودی قابل تقدیراست ولی نباید فراموش کرد که می توان در قالب چنین فیلم هایی که مورد استقبال مخاطب قرار می گیرد ، محتواهایی غنی تر را عرضه داشت .       

 

                                                                                  

                                                                                         "والسلام "                      


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/5ساعت 1:30 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

" بهشت مشتاق توست ..."

به بهانه طلیعه پیوند دو نور... خدیجه (س) و محمد امین(ص)

دهم ربیع الاول سالروز ازدواج حضرت خدیجه (س) و پیامبر اسلام (ص) گرامی باد...

 

ملائک هلهله کنان فرود آمده اند ... برروی زمین جشنی برپاست. عقد ازدواج  دو زمینی از اهالی آسمان ها ... داماد رسول خداست و عروس ، ملکه بطحاء، بانویی از چهار بانوی برترعالم...

 نامش خدیجه است .آری خدیجه... خدیجه امشب به خانه پیامبر می رود ، از این پس او بانوی اسلام و مادر امت است . پیامبر از این اتفاق خجسته خدا را شاکر است : " مهر خدیجه را خداوند در قلب من قرار داده است ... من از اعماق دلم او را دوست میدارم ..." 

چه زوج نیکویی ! که پرورگار مقرر کرده در هر دو جهان همسر و همدم یکدیگر باشند:

" خدیجه آیا میدانی خداوند در بهشت نیز تورا همسر من قرارداده است ؟ "  خدیجه لبخندی از روی رضایت بر لبش نقش می بندد ، او به عقد بهترین خلائق درآمده است.

 جبرئیل مشتاقانه میرسد... حامل تبریک و درود است که ای رسول خدا !  پروردگارت ، با وجود خدیجه هرروز چندین بار به فرشتگان مباهات می کند ... خواسته ام این است که  سلام خدا ومن  را به خدیجه برسانی ...

                                                              *                                      *                                             *

سال ها از آن پیوند میگذرد... فاطمه (س) میوه صالح این دوگوهرپاک ، چشم به جهان گشوده ...الحق که فاطمه مصداق " اصلاب الشامخه و ارحام المطهره " است ، مرواریدی که در صدف پاکی چون خدیجه کبری پرورانده شده تا امتداد سلاله پاکان را تا قرن بی نهایت تضمین کند ...

مادر گویی نگران است، میداند دیری نمی پاید که گرد یتیمی بر چهره دخترکوچکش می نشیند ، به همسرسفارش ها میکند برای دختری که لایق سیلی و آزار نیست ! دختری که پدر مادرش می شود بعد از مادر ... " یا رسول الله مواظب دخترم باشید "

                                                              *                                         *                                            *

گویی اینجا مهبط ملائک است ... قبرستان ابوطالب ... شهر مکه ... زائران حرم حق به زیارت خدیجه روان شده اند...

سکوت عجیبی حکم فرماست ، از جنس همان سکوت ها که حرف می زند با انسان ... از عظمت خفتگان این خاک ... الحق که بی شباهت به بقیع نیست! بقعه ای نگذاشته اند که بماند!

زهی خیال باطل ! که در خیال خامشان ، گویی می توانند مادر زهرا (س) و مادر بزرگ زینب (س) را از صفحه تاریخ ظواهر حذف کنند. زهی خیال باطل !

که خدای خدیجه او را عظمت بخشیده و می بخشد ، از همان گاه که فاطمه (س) بی تاب مادر بود: " مادرم کجاست پدر جان ؟"

جبرئیل بار دیگر فرود آمد و از بهشت گفت و اشتیاق بهشت به قدم های خدیجه ... از آن کاخ طلایی که ستون هایش از یاقوت سرخ است ، از آسیه گفت و مریم که افتخار همجواری خدیجه را دارند ... از شکوه خدیجه نزد پروردگارش... و فاطمه آسوده شد...  

این است مقام بانویی که نخستین اسلام آورندگان بود ...

بانو! سوگند که تاریخ به تو و دختر تو ونسل پاکتان افتخار میکند...

 

                                                                                         منابع روایات: پایگاه اطلاع رسانی حضرت خدیجه کبری(س)

                                                                            مناقب حضرت خدیجه (س)

                     


نوشته شده در یکشنبه 87/12/18ساعت 2:49 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

                          برای اون عزیزای مظلوم و دوست داشتنی که با وجود حواشی های بی خودی !بالاخره میهمان دانشگاه امیر کبیر شدند... 

 

اول از همه به نام .... به قول آغاسی : "به نام خداوند مردان جنگ، دلیران چون شیر و ببر و پلنگ"..

حالا  زود بریم سر اصل مطلب ...

  تا حالا فکر کردیم چطور شد که ما هشت سال جنگیدیم و یه ذره خاک از دستمون نرفت ؟

البته جوونای خوب تا دلت بخواد از کف دادیم... که اگه الان بودن ما جهان اول بودیم نه در حال توسعه..

همونایی که بازم به قول آغاسی : " علی صولتانی که در خون شدند، به یک نعره از خویش بیرون شدند"...

عزیز!  همون اول بگم یه وقت فکر نکنی  دارم حرفای همیشگی  رو دوباره می گم ، نه...

 راستش اومدم بگم که همه ماها نیاز داریم که گاهی وقتا به بعضی مسایل بیشتر فکر کنیم...

مثلا به اینکه:

 یادته تو کتابای تاریخ مدرسه نقشه ایران چه قدر بزرگ بود ؟ یادته؟

اینم یادته که الکی الکی هر بار یه تیکه از ایران بخشش می شد  به  یه غیر ایرانی ؟یادته

به اسم عهدنامه و هزار تا عنوان بیخودیه دیگه؟

ولی تو می تونی بهم بگی چی شد که هشت سال دست خالی جلوی دنیا ایستادیم و یه ذره باج ندادیم

بعضی ها راست می گن ما گوشت جلوی توپ زیاد دادیم !  ولی می خوام بگم همونا موقع جنگ، به قول امام علی (ع):

"سربازان اسلام بصیرت و اندیشه های روشن خویش را بر شمشیر هایشان حمل می کنند." بصیر بودن ...

آره اومدم بگم خوبه بی انصافی نکنیم و نکنند .... جهان آرا ،همت ، خرازی ، باکری ها ، زین الدین...

و همه این مردان مرد سرزمین شریفمون ، با اندیشه رفتن و نه احساس و موج حاکم بر جامعه.... از روی تعهد رفتن ، نه کنجکاوی!

اومدم بگم اصلا چرا شهید رو توی قبرستون با مرده های دیگه! خاک میکنن؟ مگه شهید می میره ؟ والا توی کتاب مسلمونا! خلاف اینه ... قرآن میگه شهید زنده س ... حالا ما چی میگیم ؟ خدا عالمه که درسته یا نه !

می خواستم بگم ما اگه چشم نداریم چرا نسبت نبودنو به اونایی که هستن میدیم...اونایی که به مصداق

"احیاء عند ربهم " در قهقهه  مستانه شون رفتن به دیدار دوست ....

من یقین دارم که هستن... و اگه اصرار داشته باشی  که بفهمی، می فهمی !

حرف یکی از راویان اردو جنوب همیشه تو گوشمه که می گفت :"از نظر زیست شناسی ، موجود زنده یکی از   خصلتاش اثر داشتنه، مرده منو و توییم که نمی تونیم رو دوستمون اثر بذاریم ، ببین این استخونای شهدا رو می برن تو شهرا چقدر جوون راه می افته دنبالش...چقدر جوون میاد اردو جنوب، رو این خاکا و با این همه سختی.... حالا من زنده م یا اونا ؟! "

سید مرتضی چه قشنگ می گه :"پندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم ، در حالیکه زمان ما را با خود برده و شهدا مانده اند...

 

التماس دعا

 

 

 

        


نوشته شده در سه شنبه 87/12/6ساعت 10:23 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

" شمیم عطر یاس در سالن سینما "

یادداشتی درباره" به کبودی یاس " ،  ساخته جواد اردکانی

 

دوسال پیش بود که رهبرمعظم انقلاب (مد ظله ) در دیدار با کارگردانان سینما، رهنمودهایی را مطرح و خواسته هایی را که داشتند بیان نمودند. آن زمان آقای اردکانی در صحبت هایش به این نکته اشاره کرد که بالاخره زمان اجرای رهنمودهای رهبر انقلاب فرا نرسیده ؟!  تا کی جلسه و تایید ؟!( نقل به مضمون) 

آقای اردکانی از آن جمع سعی کرد به حرفی که زده عمل کند ، درآن جلسه رهبر معظم انقلاب درباره کتاب " خاک های نرم کوشک "  مرتبط با زندگی سردار شهید برونسی از سرداران سپاه مشهد ، بیاناتی داشتند و حتی درمورد خواندن این کتاب و ساخته شدن زندگی این سردار در قالب فیلم تاکید بسیار و خاطراتی را هم که از آن سردار داشتند بیان نمودند.

" به کبودی یاس " ساخته جواد اردکانی که در جشنواره امسال حاضر شد ، به زندگی همین سردار شهید پرداخته است . داستان فیلم ازآنجا آغاز می شود که مردی  زندانی مشمول عفو قرار می گیرد واز زندان آزاد میشود. بعد از آزادی او متوجه میشویم که خانواده اش از برخورد با او واهمه دارند ؛ قضیه از این قرار است که پسر بزرگ خانواده به نام اسحاق که بسیار مورد علاقه پدر است ، تحت تاثیر یکی از افراد محل قرار گرفته و از شرارت های خود دست برمی دارد و بعد از تحولی که در او ایجاد میشود ، راهی جبهه و در نهایت به شهادت می رسد ، خانواده اسحاق از دادن خبر شهادت او به پدرش ، واهمه دارند . پدر اسحاق، که فرد خلافکاری است، بعد از شنیدن این خبر، تصمیم می گیرد مردی را که باعث رفتن پسرش به جبهه شده پیدا کند و انتقام خون پسرش را از او بگیرد . در طی این جست و جو با زندگی سردار شهید برونسی، همان کسی که باعث تحول اسحاق شده ، آشنا می شویم .....

  قبل از هرچیز دیگر جای تقدیر دارد که به هر حال هنوز کارگردانانی متعهد و دغدغه مند هستند! که به خواسته ها و رهنمود های رهبری توجه داشته باشند که این اثر از روی همین دغدغه شکل گرفته است و در کنار آن حامیان و دلسوزانی که برای تهیه و تولید این آثار در زمینه بودجه و دیگر امکانات از قبیل امکانات  نظامی و لوجستیکی و ...حمایت میکنند. چرا که اصولا در سینما کارگردان بدون پشتیبان ، قادر به تولید اثر نیست!

 مهمترین نقطه قوت این فیلم ، ساخت دراماتیک و خانوادگی از زندگی فردی است که جوان تشنه امروزی نیازمند الگو پذیری از او و امثال اوست که دراین اثر، این مساله درترکیب با ژانر دفاع مقدس حاصل خوبی را ارائه داده است . حضور " کبودی یاس "  درمیان فیلم های جشنواره ، به نمایندگی از ژانر کمرنگ شده دفاع مقدس نقطه امیدی است که نشان میدهد بعد از گذشت سالها از دفاع مقدس ، بازهم میتوان از این گنجینه هشت ساله برای ساخت فیلم های سینمایی که مورد علاقه مخاطب نیز باشند استفاده کرد و هنوز سوژه های نابی هست که کار نشده است . علاوه بر آن که  مساله تنوع موضوع و محتوا در سینما بحثی جدی است که این قبیل فیلم ها دریچه های جدیدی رو به تنوع موضوعی در سینما باز میکند .

در صحنه هایی از فیلم  شاهد اشارات زیبایی هستیم ، یکی از آنها حساسیت شدیدی است که فرماندهان و سرداران جنگ ما به قضیه بیت المال داشته اند. دریکی از صحنه های  فیلم ، وقتی از طرف سپاه، فرشی را برای شهید برونسی می آورند، او با ناراحتی از این عمل آنها ، با وجود آنکه خانه اش فرشی ندارد وهمسرش نیز مایل به برگرداندن آن نیست، فرش را باز پس می فرستد . در صحنه های دیگر شاهد آن هستیم که این سردار بزرگ که شغلش نیز بنایی است ، با تواضع بسیار به بنایی خانه ها می پردازد و تنها و تنها با رفتارهایی که دارد ، بسیاری از جوانان شهر ، حتی آنها که شرارت جوانیشان بیش از حد است، را جذب خود کرده و راهی جبهه ها میکند ، که این خود درس بزرگی است برای تمام کسانی که کار فرهنگی انجام میدهند و به دنبال تاثیر گذاری مثبت بر روی نسل جوان هستند.  در اصل شیوه این سردار بزرگ ، همان شیوه پیامبر (ص) و ائمه (ع) است. این نفوذ و تاثیر تاآنجاست که پدراسحاق که تصمیم به قتل برونسی گرفته ، درنهایت پشیمان میشود و تحت تاثیر او قرار می گیرد  وبا همراهی آنها در آخرین عملیات سردار، به بهانه پیدا کردن جنازه پسرش ، خود نیز مجروح شده و از طرفی شاهد شهادت برونسی نیز میباشد .

 از اشارات دیگر فیلم آن است که سردار برونسی با وجود خانواده و هشت فرزند ، به هیچ وجه از سرکشی به خانوداه شهدا و نیز جوانان محل غافل نمی شود و معمولا ساعات زیادی را در خانه نیست . علاوه برآن علاقه خاص او به حضرت زهرا (س) و مدد از ایشان در طی عملیات ها، نکته بارزی است که می شد در فیلم بیشتر و پررنگ تر به آن اشاره کرد. فراموش نشود  این نوع رفتار و منش صد البته در زندگی دیگر سرداران شهید ما دیده می شود. ولی سوال اینجاست که تا چه حد توانسته ایم از این الگوهای والا، که غالبا هم در سنین جوانی به این رشد رسیده اند ، برای سینمای ملی بهره ببریم و سوالات و ابهامات نسل جوان را پاسخگو باشیم ، نسلی که نه انقلاب را دیده و نه دفاع مقدس را ، این نسل جز با شناخت این الگوها و ارتباط گرفتن باآنها ، نمیتواند رابطه مناسبی با انقلاب و دفاع مقدس برقرار کند . این وظیفه خطیر سینمای ملی است که آن نسل و آن وقایع را برای جوان امروز باور پذیر کند .

با تمام نقاط قوتی که این اثر دارد ، ناگفته نماند که ضعف کار به موضوع ارزشمند آن آسیب می زند ، چرا که فیلم خیلی دیر سر اصل موضوع می رود و شخصیت اصلی که همان شهید برونسی است کمی دیر وارد میدان میشود و این باعث شده که یک سوم اول فیلم کشش و جذابیت زیادی برای مخاطب نداشته باشد ، در صورتی که می توان با حذف سکانس های زائد و جلوگیری از کش دار شدن قسمت اول  فیلم ، این مشکل را حل کرد تا برای مخاطب نیز ، آغاز کار خسته کننده نباشد . با این وجود وارد کردن یک ماجرای پلیسی در فیلم ( جست و جوی پدر اسحاق به دنبال برونسی ) به کشش بیشتر آن کمک کرده است .

به امید آنکه در جشنواره های بعدی و سال های آتی شاهد تولیدات بیشتر در این زمینه و معرفی هر چه بیشتر سرداران و قهرمانان این مرزو بوم باشیم و کیفیت این آثار روبه بهبود پیش رود.

 

                                                                                                                              

 

                                                                                                       

 

 

 

 

سردار شهید برونسی
نوشته شده در شنبه 87/11/26ساعت 6:5 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

" سیمرغ بر قله بیست و هفتم... " 

به بهانه بیست و هفتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر

تصویر واقعی ما نسل سومی ها توی سینما ؟؟!!!

 

دهه فجر که میرسد ، حال و هوای سینماها جشنواره ای  میشود و این بار دست اندر کاران سینما هستند که همراه با مردم ، به تماشای فیلمهای منتخب می نشینند .اصولا  یکی از دستاوردهای انقلاب ما در این سی سال گذشته ، همین جشنواره بین المللی و در معنای عام تر، سینمای ملی است . سینمای ملی هر سرزمینی انعکاس فرهنگ و زندگی مردم آن سرزمین می باشد و در سطح بین الملل است که این معنا بیشتر مورد توجه قرار میگیرد . در واقع سینمای ملی هر کشور مانند آینه ای میشود که آن کشور را به جهان عرضه میکند . همین نکات است که باعث شده ، سینمای ملی و جشنواره بین المللی فیلم فجر از جایگاه با اهمیتی برخوردار باشد . با تمام اینها، اینکه  سینمای ما چه قدر توانسته به این هدف نزدیک شود و لباس عمل به آن بپوشاند ، مساله ای است که در این نوشتار به بررسی آن می پردازیم.

امسال سی امین سال پیروزی انقلاب را جشن میگیریم. این در حالی است که کشور ما علیرغم تحریم ها و مشکلات فراوان، پیشرفت های چشمگیری علی الخصوص در بعضی زمینه ها داشته ، بسیاری از دانشمندان و اساتید و حتی در سطوح پایین تر دانشجویان و دانش آموزان ما ، به موفقیت های بزرگی در سطح جهانی  نایل شده اند و در میدان رقابت های علمی و ورزشی و ... سکوهای اول را اشغال کرده اند ، آنچه که در اول انقلاب به صورت رویا و آرزو بود ، به عرصه ظهور رسیده است. حال سوال این است که این چنین افتخاراتی تا چه حد در سینمای ملی منعکس شده است؟! آیا جز آن است که هر ملتی سعی در بزرگ نگاه داشتن مشاهیر و دستاوردهای خود ، علی الخصوص برای نسل جوان و نوپا دارد؟؟!

چند سالی است که هر گاه برای دیدن فیلم به سینما میرویم و یا در جشنواره های فیلم فجر حضور پیدا میکنیم ، صف های طویلی را میبینیم که جوانان و بعضا قشر دانشجو و تحصیلکرده برای دیدن فیلم های گیشه ای و تینیجری تشکیل داده اند ، و چنانچه در همان سینما فیلمی با عنوان معناگرا !! و یا ژانرهای دیگر در حال اکران باشد ، بلیط فروشان آن در حال مگس پرانی هستند!! آیا جز این است که فیلمسازان متعهد ما !! با ساخت مکرر فیلم هایی این چنین ، ذائقه مخاطب سینما و به خصوص نسل جوان را تغییر داده اند؟!  سوال این است که چرا نسل ما به عنوان نسل سوم انقلاب ، جایگاهی در سوژه پردازی و فیلمسازی سینمای ملی ندارد، جزآنکه نسل سوم را به نسل در گیر روابط و احساسات سطحی معرفی کنند؟ مگر همین نسل سومی ها نیستند که آرمان هایی بزرگ هم  دارند و هنوز به امام (ره) هم عشق می ورزند؟!

 این چنین می شود که وقتی دانشجویی در اوقات فراغت خود و همراه با دوستانش به سینما مراجعه میکند ، شاید هیچ گاه تصویر حقیقی از زندگی دانشجویی ا ش و غم ها و شادی هایی که دارد را نبیند ، سوال این است که این آینه چطور آینه ای است که حقیقت را انعکاس نمیدهد !

 معمول آن است که در جهان ، سینما الگوی تلویزیون است ،  ولی به نظر می رسد در ایران ،این مساله برعکس صورت گرفته است.  لذا به ناچار در مثال ها،  به رسانه ملی رجوع میکنیم. در گذشته ساخت سریال هایی که از بطن زندگی مردم برآمده ، نشان داده که اقبال مردم را به همراه دارد. " پدرسالار" نمونه موفق این نوع موضوعات است . هم چنین در این میان فیلم ها و سریال های رسانه ملی درباره زندگی شخصیت های بزرگ و افتخار آفرین این مرزو بوم  ، مخاطبان زیادی پیدا کرده است که از نمونه های آن می توان به سریال های ملاصدرا، دکتر قریب، شیخ بهایی و .. کرد . ناگفته نماند که در این سال ها ، رسانه ملی تا حدودی موفق تر از سینمای ملی ، در این عرصه عمل کرده است .

یکی دیگر از نکاتی که در سینمای ملی مغفول واقع شده  است ، حضور اقشار تاثیرگذار جامعه از جمله زنان است. زن مسلمان ایرانی در سینمای ملی ما ، حذف و یا کمرنگ شده است . معمار بزرگ انقلاب ، امام خمینی (ره) می فرمود : " از دامن زن مرد به معراج می رود . " این همان مفهومی است که در سینمای ملی کمتر به آن پرداخته شده است . تصویر کردن دراماتیک  زندگی زنان بزرگی که در دامان خود قهرمانان و دانشمندان ، پرورش داده اند ، قطعا برای مخاطب جوان سینما درس هایی دارد و به نوبه خود، معرفی الگو به دختر جوان ونیز پسر جوان  ایرانی است .

نباید فراموش کرد که سینما با حضور اقشار جامعه زنده و پویا است و اگر نخواهیم تصویر اقشار مختلف را در آینه سینما منعکس کنیم  ، به تدریج به مرگ سینما دامن زده ایم . به امید روزی که هرگاه دانشجو، زن ، معلم و یا هر قشر دیگر ، هنگامی که به سینما پای می گذارد ، تصویر خود را بر پرده سینما ببیند!!

دلم می خواد نظرتونو بدونم پس سکوت نکنین !

                                                                                                                                 

       

 

 


نوشته شده در جمعه 87/11/18ساعت 6:3 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Design By : Pars Skin