سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرجی دیگر

 

شاید آشنایی ما هم استکانی بود !شهید بیداری

با یک استکان چای ...

چند روز پیش همینطور که استکان چایی ! دستم بود چشمم به کتابش افتاد " آقا وحید "

اول از همه به ذهنم آمد که چرا وحید؟!تا آنجایی که اسمش را شنیده بودم (بله فقط اسمش ، آن هم وقتی در قطعه72 تن، با دوستان مشغول فاتحه خواندن بودیم ) عبدالحمید بود،دکتر عبدالحمید دیالمه...هر چه بود کنجکاوی مرا به سمت خواندن کتاب سوق داد و الحق که کتابی بود بس خواندنی ..."آقا وحید"/ انتشارات معارف /محمدمهدی خالقی

عجب مردی بوده این آقای دکتر ،وقتی شناختمش، افسوسم بیشتر شد از بابت رفتنش که بزرگ مردی از دست دادیم...

 " الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا " جمله همیشگی اش بوده ، مطمئنم دیالمه همیشه در آغوش خدا بوده ، در نگاه خدا ، در تیررس مستقیم نگاه پروردگار...

جریان آشنایی استکانی هم از ماجراهای همین کتاب خواندنی است.لذت خواندن قسمت هایی از کتاب را با شما شریک می شوم، به این امید که انشالله کتاب را بخرید و بخوانید و این شروع بهانه ای شود برای شناخت آنهایی که به شدت لازمشان داریم الان !ای کاش مثل آنها شویم :

اولین جلسه سخنرانی های تبیین ، تبیین جهان بود.مراسم در فضای باز دانشکده پزشکی برگزار می شد.شب تماس گرفته بودند که اگر بحث را شروع کنی ، ترور می شوی . در شروع جلسه گفت :" کاری که شما مرا به آن تهدید کردید،نهایت آرزوی هر مسلمان است! "این مجموعه سخنرانی در شکستن جو غالب منافقین در دانشکده خیلی موثر بود .

در سخنرانی ها اصرار به سوال شفاهی داشت. می گفت ممکن است کاغذی بدهید و من نخوانم . آن وقت فکر می کنید گزینش کرده ام. بعد از سخنرانی هم ،بازخوردهای جلسه را می پرسید و تحلیل می کرد.

از در زندان اوین آمد تو . گفتم اینجا چه میکنی؟ گفت با بچه های گروه فرقان(در زندان) کلاس دارم . خیلی از آن بچه ها بعدها رفتند جبهه و شهید شدند!

پیدایش نمی کردیم .صبح که آمد،گفتیم کجا بودی؟گفت حوصله حرف زدن ندارم.دیروز که آقا را توی مسجد ابوذر ترور کردند،تا صبح پشت در اتاقشان ،توی بیمارستان بودم.

چند خانم که بیشترشان بی حجاب بودند،ایستاده بودند و دیالمه به سوالاتشان جواب می داد و در تمام مدت سرش پایین بود.بعد از رفتن خانم ها ، رفتم جلو و پرسیدم شما که به این خانم ها نگاه نمی کنید، احساس نکنند شما خشک هستید و اثر سخنانتان کم شود.گفت : به چهره آنها نگاه نمی کنم تا خدا به من نگاه کند.

 


نوشته شده در سه شنبه 90/4/7ساعت 2:55 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

آغاز ولایت حضرت ماه مبارک

 

 عزیزما ! ای وصی امام عشق ! آنان که معنای "ولایت" را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند. اما شما خوب می دانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست ،ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم . سرما و قدمتان ... که وصی امام عشق هستید و نائب امام زمان (عج) .

 

ولایت فقیه برای آنانکه در حقانیت اسلام دچار تردید نیستند و در التزام عملی نسبت به آن نیز اهمال روا نمی دارند ، امری است که تصور آن بیدرنگ موجب تصدیق است !

 

اینها جملاتی بود از نوشته های سید مرتضی آوینی ... سید شهیدان اهل قلم ، هربار می خوانم به تازگی شان میرسم بیشتر از پیش ... خدایا کلاممان را ماندگار کن آنگونه که کلام بزرگان و خوبان درگاهت را جاودانه کرده ای .

" آغاز ولایت حضرت ماه مبارک "

 

اعیاد پیش رو جمیعا مبارک ! در این ایام قشنگ و بسیار ویژه برای استغفار،ما رو هم محروم نمیکنید انشالله

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/3/17ساعت 4:11 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

 

 

روبان سیاه به عکس تو نمی آید هنوز !

این جمله ای بود که چند روز پیش روی یکی از روزنامه ها دیدم ...

حقیقتش هم همین است ، امام زنده است ، چون نامش بر زبان هایمان جاری ست ، کلامش در گوش جانمان پیچیده ست ، هدفش در صدر اهدافمان نشسته ست ، امام زنده ست ... چون راهش ادامه دارد

 

چند سال قبل همین ایام یادداشتی شعر گونه نوشتم که تمام حس آن روزهایم بود ، خیلی تغییرش ندادم دوست داشتم آن احساس اولیه حفظ شود.حالا که مرور زمان شاملش شده و دوباره به سراغش رفته ام ، آن احساس را زیباتر درک میکنم :

 

  " و من همبازی کودک چشم هایش بودم...."

 

و من یک سال و هفت ماه و چهارده روز بیش نداشتم.....

آهای آقای مجری ! دست نگه دار ! چه می خوانی ؟!

دست نگه دار!

مگر نمی دانی که با کودک چشم های عکس سینه دیوار، همبازی ا م؟!

مگر نمی دانی؟!

آن دو جفت چشم مهربانی که آنجاست و می پاید همیشه مرا...

آهای آقای مجری ! نخوان !

با این خبری که می خوانی همبازی مرا می گیری !

و من فقط یک سال و اندی سن، بیش ندارم....

آهای آقای مجری ! ادامه نده !

صدای گریه کودکی یک ساله از فراق همبازیش تو را مانع خواندن نمی شود؟!

آهای آقای مجری ! نخوان ! این خبر را نخوان....

 من نمی دانم "ملکوت اعلی "چیست ؟

 نمی فهمم خدا هم روح دارد ... نمی دانم...

 من فقط فراق همبازی را می فهمم و نه چیز دیگر..

هیچ چیز دیگر....

                             *      *       *

سال ها می گذرد از مرور زمان   

به وضوح لحظه های اکنون

به خاطر می آورم ...

با چشم های کوچکم می دیدم ...

که پدر دو دستی به سرش کوبید و مشکی به تن کرد...

و مادر... مادر ضجه زد...

و من کودک یک ساله ای بیش نبودم!

آنگاه که شیر مادر طعم غم می داد و جدایی ... طعم یتیمی ...

و من هیچ نمی فهمیدم...

ولی چشم های مهربان عکس سینه دیوار هنوز به من لبخند می زد!

 

                   *    *     *

آهای آقای مجری ! 

نخوان ! مگر تو نبودی که آن خبررا خواندی ... و پدر خندید...

مادر دست ها رو به آسمان گرفت و گفت: خدا را شکر... یعنی مستجاب شد..

شهرمان آزاد شد؟!  

و من در جهان کوچکم فقط می خندیدم ... و نمی دانستم خرمشهر چرا خونین شهر

شد؟! خونین شهر را خدا چگونه آزاد کرد؟!

آهای آقای مجری ! نخوان !

که این خبر تو تکان های جهان واژه ای دارد! اکنون...

اکنون که من بیست سال و اندی ساله ام ...

و در تعبیر ماه خرداد مانده ام ... که شادی ست یا غم !

شادی آزادی یا سوگ نیمه ماه !

آهای آقای مجری نخوان ! نخوان ! دیگر نخوان !

انا لله و انا الیه راجعون...

سد بغض می شکند...

روح ملکوتی ...

                   به ملکوت اعلی پیوست...

 

  

 ( با تقدیم درود های فراوان به روح بلند مردی بت شکن از تبار ابراهیم که

شمشیر پیروزی را بر فرق نیمه خرداد نشانید...

و دیگر آنکه آرزوی سلامتی و طول عمر برای یادگار فرزانه اش که هرگاه

می نگرم او را آرامشی می گیرم که فراق خمینی (ره) را ،گرچه ندیدمش،

التیام می بخشد... )

 

 


نوشته شده در شنبه 90/3/14ساعت 11:59 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

صدای گام های بهار

صدای گام های بهار

صدای گام های بهار

 

زده ام فالی و فریادرسی می آید ...

پرده اول : چشم به راه بهار

می شنوی ؟! صدای رستاخیز را می گویم ؛ رستاخیز خلقت . صدای پای بهار را می گویم ؛ بهار ...

 بهار و بیداری ؛ انقلاب زمین مرده ، هنگامه زایشی شیرین ، فصل بازگشت پرستو...

تا به حال اندیشیده ای به اینکه بهار بیاید و تو گرم در خواب زمستانی باشی و بهاری نشوی !

پرده دوم : چشمانی رو به آسمان

مدتی ست صدایش در گوش من و تو پیچیده ؛ شنیده ای ؟! صدای رستاخیز ملت ها  را می گویم ، نوای بیداری دل های خفته ، صدای پای  بهار اسلام مدت هاست به گوش می رسد ، اسلام و بیداری ، انقلاب وجود ، فصل بازگشت به خویشتن ...

تا به حال اندیشیده ای به اینکه مسلمان باشی و صدای پای اسلام را حتی از فاصله ای نزدیک نشناسی !

پرده سوم : چشم به راه او

می شناسی مرا ! به فطرت مسلمانم ، شیعه ام و ایرانی و منتظر. می دانی از همان وقت که اسلام را پذیرفته ام منتظرت شدم ،  درآمدنت  شک نکرده ام ، آمدنت حقیقی ترین اتفاق دنیاست ،  سال هاست منتظرت هستم تا بیایی . وعده ام دادی که اگر بیدار شوم ، اگر همه مان بیدار شویم ، می آیی ...

حس  میکنم آن روز نزدیکتر شده !

اعیاد گذشته و پیش رو به همه دوستان عزیزم مبارک باشه ... انشالله عید اصلی مون هم زودتر از زود برسه

التماس دعاااااااااااااااای فراوان


نوشته شده در جمعه 89/12/20ساعت 12:53 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

کاروان به روز چهلم رسیده ...

اربعین آمده و از همه دوستان عزیز التماس دعا دارم .

در اخبار امشب خبر بازدید مقام معظم رهبری از خانواده شهیدان علیمحمدی و شهریاری ، نظرم را جلب کرد

وچه تعبیر زیبایی شنیدم از دهان رهبرم که فرمود : " این شهیدان به محیط علمی آبرو بخشیدند "

به ذهنم آمد وقتی با گلوله خیانت ، مغز استاد شهیدم مطهری را نشانه رفتند همین ملت تصمیم گرفت مطهری ها بپروراند تا چشم دشمن کور شود و از ما عصبانی شود و از این عصبانیت بمیرد ... حالا که جوان انقلاب سی سالگی را گذرانده ، شهادت دو استاد از نسل مطهری و از جنس او ، آبرویی دوباره به ردای اساتید بخشیده و من که عضو کوچکی هستم از محیط علمی و در این محیط نفس می کشم و به واسطه قرار گرفتن درآن ، دانشجو خطابم می کنند و آبرویی یافته ام همه را وامدار استادان شهیدم هستم

این روزها نزدیک آزمون ارشد است و خیلی هامان فقط به آزمون فکر می کنیم یک تلنگر لازم داریم ...

می شود ما هم جوری تحصیل کنیم که خار چشم دشمن شویم؟  یا لااقل اگر مدرک را برای ارتقاء شغلی و موقعیت مان می خواهیم تنها به اندازه یک قدم ، فقط یک قدم هم در راه جهاد علمی یا کمک به آن برداریم؟ شاید این حرف ها در حد واندازه مان نباشد ولی باید از جایی شروع کرد ... نقطه شروع شاید همین امشب باشد !

پی نوشت :

اول : وقتی حضرت آقا خطاب به خانم شهید دکتر علیمحمدی فرمود :" انشالله شهید عزیزمان با پیامبر محشور شود " ناخودآگاه یاد صحبت های عالیه خانم (همسر شهید مطهری ) افتادم وقتی به خانه شهید مطهری رفته بودیم که تعریف می کرد استاد شب قبل از شهادت امام خمینی (ره) و پیامبر (ص) را در خواب می بیند و....

دوم : امشب و فردا متعلق به توست بانوی صبر ! برایمان دعا کن که با عشق خاندان پاکت از دنیا برویم و عاقبت مان به خیر شود که هیچ کس از عاقبت خودش خبر ندارد :

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز نخست                                            تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت !

سوم : دوستان عزیز کم کاری این مدت و دوری از فضای سایبر را بر من ببخشایند که بعد از آزمون جبران میکنیم!

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 1:5 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

آجرک الله صاحب الزمان (عج)

" اگر روزگاران مر به تاخیر انداخت و تقدیر الهی مرا از یاری تو بازداشت و نبودم تا با دشمنان تو بجنگم ، اکنون هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری می کنم و برای تو به جای اشک خون می گریم ."

این نجوای سوزناک پسری ست که از پس قرون و اعصار، عاشقانه پدرش را می خواند و برای رنج و قربت جد قریبش ناله سر می دهد ، فرزندی که آرزوی درکاب بودن پدر را داشت ... لیکن خداوند تقدیر دیگری را برای او و خاندانش رقم زد ... که در آینده ای نه چندان دور ، منتقم شود !

این زمزمه عاشقانه " زیارت ناحیه مقدسه حضرت صاحب الزمان (عج) " نام گرفته و الحق کدام مقتل به گویایی و زیبایی این زیارت یافت می شود ؟!

گویا مولای آخر الزمان در گوش ما زمزمه می کند که چگونه در این مصیبت بگرییم و چگونه اجداد پاکش را زیارت و چگونه صدایشان کنیم .

 ....السلام علی من جعل الله الشفاء فی تربته؛ السلام علی من الاجابة تحت القبته ؛ السلام علی من الائمة من ذریته .... السلام علی المرمل بالدماء ؛ السلام علی المهتوک الخباء ...

سلام بر کسی که خداوند شفای بیماریها را در خاک مزار او قرار داد ؛ سلام بر کسی که در زیر گنبد حرم او دعا مستجاب است ؛ سلام بر کسی که امامان معصوم (علیهم السلام ) از نسل اویند ...

سلام بر آنکه پیکرش بخون آغشته شد ؛ سلام بر آنکه حرمت خیمه گاهش شکسته شد ...

سلام بر کشته شده به دست زنا زادگان ؛ سلام بر آنکه فرشتگان آسمان بر او گریستند ...

السلام علی یعسوب الدین سلام بر سرور و سالار دین ...

 سلام بر آن گریبان های دریده ؛ سلام بر آن جسدهای عریان مانده ... سلام بر آن جرعه نوش جام نیزه ها ...سلام بر آن زنان آشکار ( بیرون خیام حرم )

السلام علی من افتخر به جبرئیل ؛ السلام علی من ناغاه فی المهد میکائیل ...

سلام برآنکس که جبرئیل به او افتخار میکند ؛ سلام بر آن کسیکه میکائیل در گهواره با او به گفتگو می پرداخت و او را شادمان می کرد ...

.

.

.

مولای من! فرزند حسین (علیه السلام ) ! می خواهم اینگونه خطابت کنم که تو خود به من اینگونه آموختی :

آجرک الله مولای ! اگر روزگاران مر به تاخیر انداخت و تقدیر الهی مرا از یاری جد تو بازداشت و نبودم تا با دشمنان او بجنگم ، اکنون پیمان می بندم که تو را، فرزندش را تنها نگذارم ، که بر فراقت هر صبح و شام ندبه و زاری کنم ، که با دست دستگیرت آماده شوم ، که با طوفان های آخر الزمان از پای نیفتم ...

دریاب مرا ! دریاب ! به عمه ات زینب (س) که فرشتگان از صبرش به شگفت آمدند ...

پی نوشت (کلام جامانده ) :

اول : متن های بالا فرازهایی (البته نه به ترتیب) از زیارت ناحیه مقدسه به ترجمه واحد تحقیقاتی انتشارات صائب و ویرایش استاد فولادوند بود .

دوم : دلم میخواست درباره همایش الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت یک پست ویژه کار کنم که وقت گذشت و به ایام عزای حسینی رسید ؛ همیشه سوالی در ذهنم بود که دراین سنگر نشانه حسینی بودن چیست ؟ با شهادت استاد شهریاری بعد از استاد علی محمدی ، به معنای کار حسینی در علم رسیدم ، آنقدر که دشمنان یزیدی تاب زنده ماندنت را نداشته باشند!

حالا مطمئنم که برای تولید علم واقعی ، برای پیشرفت و برای افتخار نظام اسلام ،باید حسینی وارد میدان شد و بهانه ها به دور ریخت و امکانات زیادی هم طلب نکرد ؛ (مثلا همین همایش که با هزینه کم برگزار می شود چون متولی اش ولی فقیه است وسمیناهار ! نمی شود و اتلاف وقت و خواب بودن مدعوین ندارد و ... باید از مرام امام خامنه ای (مدظله) یاد گرفت و تبعیت کرد)


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/25ساعت 9:7 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

هنوز هم بوی غدیرمی آید ...

دیروز در دانشگاه تهران همایش و جشن ولایت با حضور حاج آقا احمد پناهیان(اخوی کوچکتر حاج علیرضا پناهیان) و حاج آقا طاهری برگزار شد. استاد پناهیان اشاره خوبی کرد که هوز در حال و هوای غدیر هستیم و از بس این واقعه بزرگ است جای حرف بسیار دارد . ایشان به غدیر انقلاب هم اشاره کرد و ... صحبت های جذاب و شنیدنی دیگر که در سایت کانون رهپویان غدیر موجود است . بهانه ای شدکه سراغ خطبه غدیر بروم :

دوباره خطبه غدیر را باز کردم ( از کتاب تنها راه رستگاری سید مهدی شجاعی که ترجمه خطبه پیامبر(ص) در غدیر است ):

و سالت جبرئیل_علیه السلام _ان یستعفی لی من تبلیغ ذلک الیکم _ ایها الناس ...

و خواهش کردم از جبرئیل _علیه السلام _ک مرا معاف کند از رساندن این پیام به شما مردم !

به این دلیل که می دانم مومنان خداجو تا چه اندازه اندکند و منافقان دنیا پرست چقدر فراوان و مطلعم از حیله و فساد گنهکاران و نقشه های مکرآمیز آنان که اسلام را به سخره گرفته اند...

و به دلیل اذیت و آزارشان نسبت به من که یک بار و دو بار نبوده است تا آنجا که مرا گوش نامیدند (یعنی که من در مقابل علی یکپارچه گوشم ) چرا چنین پنداشتند ؟!به دلیل همراهی پیوسته اش با من و محبت و توجه من به او .تا آنجا که خداوند عزوجل در این باره آیه ای نازل فرمود :

و منهم الذین یوذون النبی و یقولون هو اذن ...( سوره توبه آیه 61 )

و اگر بنای من بر افشای نامشان بود، اسم تک تک شان را می گفتم و چهره یکایک شان را نشانتان می دادم ...ولی به خدا فسم که در حقشان لطف و اکرام را به اتمام رسانده ام.

.... و پس از من امارت بر مومنین برای هیچ کس جز او جایز و حلال نیست !

تصاویری از مختارنامه در ذهنم تداعی شد و دیالوگ ابن زیاد و مسلم که کسی از پیامبر ارث نمی برد . مگر چند سال از واقعه غدیر گذشته که فرزند علی (ع) را اینگونه تنهامیگذارند ... همواره تاریخ دوباره تکرار می شود همانطور که با وجود بیان واضح و شفاف پیامبر در امامت مولا هنوز در عصر کنونی ان قلت ها و جود دارد !( مدینه و بقض بقیع و قبری بی نشان ....)

معاشر الناس ! النور من الله عز و جل فی ثم مسلوک فی علی ...

ای مردم ! نور خداوند عز و  جل در من تجلی یافته و سپس در علی جاری شده و در نسل او استمرار یافته تا قائم مهدی  همان کسی که حق خدا را باز می ستاند و نیز تمام حقوقی که از آن ما بوده است .  


نوشته شده در یکشنبه 89/9/7ساعت 10:57 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

بچه که بودیم ، نزدیک عید غدیر که میشد، دلمونو صابون میزدیم برای مهمونی خونه مادربزرگ، تعطیلی مدرسه ، جمع بچه ها وبازی ها و اسکناسای نویی که مادربزرگ از لای قرآن بر می داشت و بهمون عیدی می داد. اسکناسایی که از اسکناسای عید نوروزم قشنگ تر بود، مادربزرگ می گفت برکت داره ، بذارین توی کیفتون ، پولتون زیاد میشه ... راست میگفت مادربزرگ ، خیلی برکت داشت... برای همه مون ... راست میگفت

اون وقتا حسرت میخوردیم  چرا ما سید نیستیم ، وقتی هم کلاسی سیدمون عیدی می داد ، خیلی دلمون میخواست ما هم سید بودیم، همیشه یه سوال تو ذهنمون بود که مادربزرگ و یا اون هم کلاسی مون چه جوری سید هستن و چرا ما نیستیم؟ بزرگترا میگفتن سید از نسل پیامبره ، از نسل حضرت زهرا(س) ... ولی مگه همه شیعه ها از نسل علی(ع) و زهرا (س) نبودن ؟!

این سوالا و این حسرت هرسال دم عید غدیر داغ دلمونو تازه میکرد، تا عیدی میگرفتیم و همه چی یادمون می رفت ، تا سال بعد...

غدیر ، سید ، عیدی و جشن و شادی ش مثه نوروز شده بود رسم و رسوممون... غدیر جشن قشنگی بود برامون ، نمی دونستیم غدیرچی شده بود که این قدر جشن بود و شادی ،اون وقتا بچه بودیم ...

با خاطره های قشنگ غدیربزرگ شدیم  ...

اون روز سر کلاس اندیشه 2، استاد در مورد قرآنی که حضرت علی (ع) مکتوب کرده ، صحبت میکرد. میگفت یه نسخه ش توی موزه آستان قدس موجوده ، میگفت ترتیب سوره ها توی اون قرآن با این ترتیبی که ما داریم و از زمان عثمان به جا مونده متفاوته، این بار هم برای اتحاد و یکی بودن ترتیب سوره ها ، ما هم همون رو رعایت میکنیم . اصل، متن قرآنه که این همه سال تغییر و تحریفی نداشته . بحث کشیده شد به حروف مقطعه، استاد گفت رموز حروف مقطعه رو کسی کامل نمیدونه و زمان ظهور ایشالله این اسرار فاش میشه ، این تفسیرایی هم که الان درباره بعضی حروف مقطعه هست ، صد در صد و  قطعی نیست، به جز یه مورد که از ترکیب حروف مقطعه به دست آوردن که تنها ترکیب با معنی از این حروفه ، استاد پرسید حدس میزنید چه عبارتی باشه ؟ کلاس ساکت شد ، هیچ کس نمیدونست ، برای همه مون جالب بود بدونیم...

" صراط علی حق نمسکه ..."

استاد ادامه داد خیلی ها سعی کردن یه عبارت دیگه هم پیدا کنن ولی تا حالا که موفق نبودن ، به هر حال هضمش سخته .... این حروف مقطعه که این همه اسرار داره ، یه چشمه ش معلوم شده و اونم دراثبات علی (ع) و حق بودن راهش ، به هر حال هضمش سخته که کتاب آسمونیمون ، به ما، شیعه و سنی ، میگه که راه علی (ع) راه حقه ...

همه ش از استاد می پرسیدیم هیچ عبارت و جمله دیگه ای نمی شه درست کرد؟! استاد خیلی راحت گفت برید امتحان کنید ، شاید شما بتونید! بازی با حروف مقطعه س ...

ظهر شده بود،صدای اذان از مسجد دانشگاه بلند شد... " اشهد ان علی ولی الله..."

 یادم افتاد ، توهمین کلاسا شنیده بودیم پیامبر توی معراج ،علی(ع) رو دید ، ولی جبرئیل گفت اون فقط یه فرشته س شبیه علی(ع)، از بس فرشته ها و آسمونی ها شیفته علی (ع) هستن ، طاقت دوری اون و بودنش روی زمین رو ندارن ...

آره ... یادم افتاد یه بار استاد میگفت خدا با صدای علی (ع) با موسی ، پیامبرش ، سخن گفت و علی (ع) در شرایط سخت و مصائب، همراه همه پیامبرا بوده ... اصلا علی(ع) به تاریخ ما چه سالی متولد شد ؟چه سالی به شهادت رسید؟ علی(ع) شاید از اول بود ...

یادم اومد توی همین قرآن، چندین آیه هست که فقط برای علی (ع) و در شان او و خانواده ش نازل شده... درحالیکه اولیایی که توی قرآن یاد شدن، انگشت شمار هستن...

یادم افتاد توی فیلم امام علی(ع) ، مالک اشتر می گفت علی (ع) قرآن ناطقه ، نه اون قرآن روی نیزه ...

یادم افتاد چه قدر دانشمندا و متفکرای خارجی که بعد از خوندن نهج البلاغه شگفت زده شدن و علی(ع) رو ستایش کردن ، درحالیکه مسلمون هم نبودن، جرق جرداق نمونه ش..

راستی تا حالا از وقتی نهج البلاغه رو خریدم، چند باررفتم سراغش و خوندمش ؟؟!

با همه اینا علی (ع)، امام اول و مولود کعبه، یار هارون مانند پیامبر ، کسیکه خداولایت اونو ، معادل کامل کردن دین پیامبرش ...(فان لم تفعل فما بلغت رسالته..) ، مولایی که غدیر رو برای امامتش شادی میکنیم، به اندازه همه عظمتش غریبه... وقتی جز چاه کسی ظرفیت درددل هاشو نداره ، وقتی صدسال بعد از شهادتش، در زمان فرزندش صادق(ع)، قبر مخفی ش مشخص میشه

وقتی خلیفه مومنانه و  شبانه غسل و کفن و مخفیانه دفن میشه ... وقتی بیست و پنج سال استخوان در گلو ، از اسلام دفاع میکنه...

با همه اینا غدیر روجشن میگیریم ، چون منتظریم یه روز فرزند علی(ع) بیاد و طعم خلافت و عدالت علوی رو به جهان گرسنه بچشونه ... تا اون روزبیاد ، غدیر رو هر سال جشن میگیریم.                                   علی (ع): "انسان به میزانی که تنهاتر است ، انسان تر است "

                                   علی (ع) تنها بود ، چون در ظرف تاریخش نگنجید ، ولی با تاریخ عهد میبندیم که این بار فرزندش را تنها نگذاریم...

                                      عیدتان مبارک                 بعدا نوشت : 

از دوست عزیزم آرزو معذرت میخوام که قرار بود درباره جشنواره فیلم مستند سینما حقیقت ، اختتامیه با شکوه اون و ماجرای جالب میهمان های خارجی که جوایز زیادی هم از ایران به یادگاری بردند! بنویسم و فرصت نشد(به همه بچه های مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی دست مریضاد میگم )

دوم اینکه میخواستم دوستان عزیزم رو در شادی خودم شریک کنم شب عیدی!کسب رتبه اول  به طور همزمان در رشته های سرمقاله ، مصاحبه  و گزارش، مقاله فرهنگی و نشریه برتر / مدیرمسئول برتر را در جشنواره نشریات دانشگاه ،توسط خودم به خودم و شما تبریک میگم... با تشکر


نوشته شده در سه شنبه 89/9/2ساعت 11:33 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

با تبریک آسمانی ترین پیوند به دوستان عزیزم :

همیشه می گویند از بالا به کارهایتان نگاه کنید ، فاصله ای از کارتان بگیرید تا کمی شامل مرور زمان شود .... به نظرم بهترین راه سنجش فعالیت هایمان همین است ، حالا یک هفته و دو روز از اختتامیه نمایشگاه مطبوعات می گذرد خستگی مان کامل در رفته و فقط دلتنگی ها برایمان مانده ولی به این امیدواریم که سال دیگر دوباره جمعمان جمع شود و از موفقیت های یک سال گذشته برای هم بگوییم . بخش دانشجویی امسال باشکوه تر از پارسال بود، همدلی بین غرفه ها به مراتب بیشتر بود البته دوستانی هم بودند که تا حدودی کم لطفی داشتند ولی برای آنها هم دلتنگ می شویم ...امسال غرفه های دانشگاه های شهرستان ها حضور پررنگی داشتند و غرفه های وزارت بهداشت و بچه های علوم پزشکی هم به جمعمان پیوسته بودند و این ها اتفاقات خجسته ای بود ، ما و دوستانمان خوش درخشیدیم ولی دو جای خالی ( اینم برای بچه های علوم پزشکی )در غرفه ها خالی ماند !! وزیر علوم و وزیر بهداشت ...

سرمقاله ای که در شماره هفتم(آخر) نشریه " خانه ما " نوشتم به گفته خیلی دوستان حرف دل همه مان بود که تقدیم می کنم به همه رفقا (علومی و بهداشتی)

صندلی خالی

امروز روزدوم نمایشگاه است و نزدیک ظهر ، منتظر آمدن دکتر دانشجووزیر علوم مان هستیم. صدای اذان ظهر در نمایشگاه می پیچد، دکتراز درب اصلی شبستان وارد می شود . همه خوشحال هستیم خیلی از دوستان هم که تا به حال ایشان را ندیده اند، به وجدآمده اند . به پیشنهاد جمعی از دانشجویان برای اقامه نماز جماعت با دکترهمراه می شویم و بعد نماز به غرفه ها برمی گردیم ،دکتر با دقت تمام به نشریات مان نگاه می کند . از ما سوال می پرسد و لبخندی حواله می کند که اگر سوالی دارید ،در خدمت هستم .قرار شده امروز دکتر تا ساعت پایان بازدید ، تمام وقت در اختیار ما باشد !البته ما هم ملاحظه ایشان را می کنیم. زمان را بین خودمان به طور کاملا مساوی تقسم کرده ایم ، خیلی سریع حرف هایمان را می زنیم و ایشان را با کوله باری از کاغذ و نامه و سوال تنها نمی گذاریم ، آخر می دانیم ممکن است مشغولیت های فراوان دکتر باعث شود کاغذها و نامه هایمان را گم کنند....

این یک داستان کاملا تخیلی است !!!!( واقعا باور کردید)

سلام آقای دکتر دانشجو ! نمی خواستیم اینگونه برایتان بنویسیم . ترجیح می دادیم دیداری با شما داشتیم، چشم در چشم و رو در رو . می خواستیم از حرف های دلمان ، از سوال هایمان بگوییم واز جواب هایتان فیض ببریم.از اتفاقات خوبی که در یک سال وزارت شما پیشامده تشکر کنیم و مشکلات را هم درآن میانه به "در گوش تان " برسانیم . می خواستیم با شما و همکاران وزارتخانه تان آشنا شویم و مثل همان موقع ها که با مدیر و معاون مدرسه ، صمیمی و راحت سخن می گفتیم با شما گپ و گفتی داشته باشیم . راستش ندیدن شما مثل آن است که در مدرسه ای چندین سال درس بخوانی و به چشمهایت وعده دیدار مدیررا بدهی وهی مدام خلف وعده شود . پارسال با خودمان گفتیم هنوز با ما احساس صمیمیت نمی کنید که به دیدارمان نیامدید حالا اما یک سالی می شود که همخانه هستیم و همسایه ... یک سال برای صمیمی شدن زمان کمی است ؟!

آن قدر دوستتان داریم که با عکستان عکس یادگاری می گیریم ....

پی نوشت : ضمیمه این متن عکسی یادگاری بود که با بچه های غرفه های دیگر در کنار یک صندلی خالی گرفتیم و روی جلد کار شد که متاسفانه الان در دسترسم نیست .نمایشگاه مطبوعات هفدهم


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19ساعت 11:18 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

سلام خدمت همه دوستان عزیز یه سلام کاملا ژورنالیستی ! به دلیل کمبود وقت توضیحات بیشتر رو بعدا خواهم داد . علی الحساب :

 

همه تان را به بازدید از بخش دانشجویی هفدهمین نمایشگاه مطبوعات در مصلی امام خمینی (ره) دعوت میکنم از دوشنبه که افتتاحیه بود بازدید شروع شده و تا یکشنبه ادامه داره . همه رورزه از 9 صبح تا 8 شب

در ضمن امسال بخش دانشجویی بهترین جای نمایشگاهه یعنی تا از در وارد میشید میتونید دوستای دانشجوی خودتون رو ببنید

منتظریم ...


نوشته شده در پنج شنبه 89/8/6ساعت 9:18 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Design By : Pars Skin