سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرجی دیگر

دنیا نباشد

تنها کوچه ای باشد و باران

و  تو  ...

که زلال تر از بارانی

 

پ. ن :

آخرین باری که پابوست آمدم به دعوت خودت... شبی بارانی بود و مدام زمرمه می کردم : دنیا نباشد ...

حالا دوباره کوچه دلم بارانی شده دعوتم میکنی هشتمین عشق ؟

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/28ساعت 6:30 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

                                                  " به نام صاحب قرآن "

اگر ما این قرآن را برکوهی فرو فرستاده بودیم ، آن را با همه صلابت و عظمتش ، در برابر خدا خاشع واز ترس او از هم پاشیده می دیدی ... ما این مثل ها را برای مردم می زنیم ، باشد که در قرآن بیندیشند !

مدتی بود که مدام تصمیم به نوشتن می گرفتم ولی دستم به نوشتن نمی رفت ذهنم پرشده از موضوعات مختلف ! تا امروز که دوستی برایم پیام داد که سوره حشر را برای واگذاری دولتمردان ملعون آمریکایی به خدا ، در بی حرمتی به قرآن قرائت کنید .

 آیات آخر سوره حشر که در بالا قسمتی از آن را آوردم به حق زبان گویا در این ایام است انگار که این آیات را خداوند همین روزهای اخیر بربندگانش نازل کرده تا همه بدانند که قرآن صاحبی دارد از خودش با عظمت تر ... بدانند هر کاری بکنند با این کتاب ، صاحبش می بیند و درآن روز که نمی بینند ، طعم عملشان را با تمام وجود می چشند !

ما زیاد می شویم ! در حال گرفتن دنیا هستیم ما با بهترین دین آسمانی به بهترین شیوه ها جهان را فرا میگیریم تا امام بیاید ...

در روایتی از حضرت صادق (ع) آمده  : خداوند متعال در صلب کافران و منافقان نطفه افراد با ایمانی نهاده است ، به همین جهت بود که علی (ع) از کشتن پدران کافر خودداری می نمود تا اولاد مومن از آنان به وجود آید و بعد از آن به هریک از آنها دست می یافت به قتلش مبادرت می کرد. (عصاره خلقت ، آیت الله جوادی آملی )

چقدر آشناست تصویر شطرنجی این ابلهان ! وقتی مرتکب زشت ترین ها شده اند

تصویر کسانی که در مردابی افتاده و بیم جان دارند و دست و پا می زنند که هر کاری بکنند تا نجات یابند ولی ... نجاتی در کارنیست و نابود می شوند !

ما زیاد می شویم     زیاد شده ایم !            جهان از آن اسلام است و پیروانش

با یاد تو آغاز شد این گریه مکتوب                                 ای حسرت دیدار به پایان نرسیدی

پ.ن

این بیت زبیای آخر متن از یکی از غزل های استاد محمد جواد محبت است .

 قرآن در دل های ماست

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/23ساعت 1:10 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

سلام به همه دوستان عزیزم بعد مدت ها تاخیر از سر مشغله و وقت کم آوردن و آپ نکردن ،‏ سراغ نوشته های قبلی رفتم و بعد از نگاهی گذرا به آنها ترجیح دادم وبلاگم را با متن زیر آپ کنم که سال گذشته همزمان با نیمه شعبان و روز خبرنگار که تقریبا مصادف شده بودند(البته با اختلاف یک روز ) نوشتم. راستی پیش پیش از همه التماس دعا دارم، این دو ماه عزیز رو که از دست دادم و نفهمیدم چه جوری گذشت دعا کنید ماه رمضان از خجالت شعبان و رجب بیرون بیام...

وقتی خبر آمدنت تیتر اول روزنامه ها شود...

به بهانه 17 مرداد روز خبرنگار

چه تقارن زیبایی!فقط یک روز ...میلادمنتظر با سالگردشهادت تو...می بینی برادر !همیشه شهادت و انتظار گویی همراه میدان عشقند...

یقین دارم برادر رسانه ای شهیدم ...یقین دارم که توهم منتظربودی

 و هنوزآخرین پیامت را که از رسانه ابلاغ میکردی می توان شنید :

17 مرداد سال 1377...آخرین مکالمه شهید صارمی با ایرنا در تهران:

" اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است، من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم، گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزار شریف شدند. خبر فوری! مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد، عده ای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده می شوند به من بگویید که چه وظیفه ای ... "

...دیگرصدایت نیامد !و این بود آخرین سروده ات...

 

در خبرهاآمد...شهید خبرنگار محمود صارمی...

صارمی مثل من و تو  بود... نه دیپلمات بود و نه تاجر...نه سفیر بود و نه وکیل ... فقط و فقط یک خبرنگارایرانی بود...متعهدو وظیفه شناس ...

او درطی دوسال حضورش در افغانستان بارها فریاد مظلومیت مردم دردمند وستمدیده آن دیار مصیبت زده  را به گوش جهانیان رساند و خبرسقوط مزارشریف راباخون خود مخابره کرد وخود خبر شد...

 

در خبرها آمد... شهید خبرنگار محمود صارمی...

 صارمی را مجامع جهانی وکنوانسیونهای بین المللی خبرنگاران ... دوست ودشمن...  همه شناختند و ستودند.

صارمی به پای  رسالتش ماند تا آخرین لحظه واین بزرگترین درسی است که از صارمی هامیتوان آموخت.

امثال صارمی اگر زیاد نباشد کم نیست ...

در حرفه پرمخاطره صارمی ها ، بعد از او همسنگرانش نیز طی سال ها به او پیوستند...

شهدای خبرنگاری که با جان خود نگاشتند از دفاع و از اخلاص ... از همان ها که گمنام رفتند و نامدار شدند ...

شهدای خبرنگار c -130 و شهدای خبرنگار میادین مختلف...

می بینی ؟! صارمی و دوستان خبرنگارش همیشه نگاشته اند ...در اشک ها و شادی ها ... در لحظه های تاریخی ...

می بینی ؟!همیشه کنار مان بودند ...کنار ملت ...

صارمی و دوستانش به رسالت قلم ایمان داشتند و به رستگاری قلم می اندیشیدند ...

این است رسالتی که سوگند به قلم ! به پایش جان دادند و ماندند ...تا آخرین نفس... آخرین قطره خون...

 راه آینده روشن است و چه زیباست آن خبری که بهترین خاطره خبرنگاران می شود ...

می دانی !منتظر می مانی

وقتی خبر بزرگ آمدنش تیتر اول روزنامه ها شود ...

که به رستگاری قلم می رسیم ...

و معجزه رهایی ...

...امام جهانیان آمد

... و آن روز صارمی و دوستانش خبرنگاری می کنند

یاد همه شان گرامی  باد

اللهم عجل لولیک الفرج

 


نوشته شده در شنبه 89/5/16ساعت 1:3 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

 تقدیم به...

"در چشم باد "

مدت ها بود که قصد داشتم برای سریال " در چشم باد " که مثل باد آمد و گذشت و تمام شد ، بنویسم. هر بار به علتی نشد ، تا جمعه شب  که قسمت آخرش را می دیدم. چند خطی به ذهنم رسید که سکوت را بی انصافی دانستم و تصمیم به نوشتن گرفتم و قطعا که نمی توانم  لذت ، خوشحالی و دلتنگی و احساس خوبی  که در تماشای سریال تجربه کردم را پنهان کنم .

البته با تمام اینها قصدم تایید مطلق این اثرنیست وبه ضعف های آن هم معترف هستم و بعضی سوالات در ذهنم هست که هنوز جواب داده نشده و با اتمام سریال همانطور در ذهنم مانده است!

فعلا در این وقت تنگ و ایام امتحانات و( در ضمن مسابقات جام !)بهتر است از قصد اصلی ام دور نشوم که آن تشکر از آقای جعفری جوزانی و تمام دوستان این پروژه است .

 ساخت این سریال که صد البته با چاشنی تصاویر مستند و آرشیوی تاثیر گذارتر و عمیق تر شده بود(منظورم در قسمت های آخر ) ، جای دست مریزاد و خداقوت دارد.  که این جرات را کردند ! برای اولین بار پیروزی و آزادسازی خرمشهر را به تصویر بکشند نه سقوط آن را که برای من و تمام همسن و سالهایم که نسل آتش بس! هستیم کمتر گفته اند که برای یک متر باز پس گرفتن خرمشهر و فتح قدم به قدم آن ، لحظه لحظه خون و رنج را تجربه کرده اند همان ها که از دختر های دوقلویشان ، از بچه 50 روزه شان ، از همسر ، مادر ، پدر وهمه زندگی شان گذشتند . ما همیشه روز3خرداد را با تصویری از مسجد جامع خرمشهر می بینیم و بعد همه چی تمام میشود تا سال بعد و ... که انگار چه راحت آزاد شد ه ست این شهر!    

قصد دوم آنکه مشکل اصلی اکثر سریال های ایرانی ، باز کردن سفره ای در نیمه اول اثر و عدم توانایی جمع کردن آن در نیمه دوم و به خصوص قسمت پایانی ست ولی "در چشم باد " با خاتمه زیبایی که داشت ، عواملش را رو سفید کرد (دقت داشته باشیم که مجموعه هایی مثل آشپزباشی و ... هم اخیرا تمام شد ولی در باره روسفیدی عوامل آن !!...بگذریم)

قصد سوم و آخر برای خلق صحنه هایی فوق العاده و به یاد ماندنی در قسمت های پایانی است و مرورهای به جا :

ازجلسات حسن باقری ،این اعجوبه جوان ، تا نام بردن از سردارانی که امروزکمتر نامشان را برزبان ها می شنویم وبعضا ناشناس شده اند ولی هرکدامشان در پیروزی های عظیم جنگ از همان لحظه اول بوده اند تا شهادت ... از حاج حسین خرازی ، سرداران لشگر8نجف (فرمانده حاج احمد کاظمی ) و لشگر عاشورا ، صیاد شیرازی و متوسلیان و ...از پاک سازی شهر و " دخیل خمینی" گفتن اسرا و آن یکی شان که عکس حضرت علی (ع) را در دست گرفته بود و امان میخواست ،

تا صحنه آخر...

 که تیری بر قلب بیژن ایرانی، که الحق جز شهادت برایش کم بود ، نشست درست همان لحظه که روبروی فرزندش ایستاده بود و اگر او نبود و قلب او ! تیر دشمن قلب پسرش را می درید و شاید قلب من و تو را ...

 

 

پاورقی :

دلم نمی خواهد برای یک لحظه هم که شده تیری بر قلب آنها که رفته اند باشم ...

   

قهرمان ایرانی
نوشته شده در دوشنبه 89/3/31ساعت 12:7 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

تقدیم به ساحت مطهر بانوی آب و روشنایی ... حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها )

 

یک کارت برای امام رضا (ع) مشهد ، یک کارت برای امام زمان (عج) مسجد جمکران ...

یک کارت برای حضرت معصومه (س) قم ، این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح .

 

" چرا دعوت شما را رد کنیم ؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمدیم . شما عزیز ما هستی "

 

حضرت زهرا (س) آمده بود به خوابش ، درست قبل از عروسی !

 

·         پی نوشت : این قطعه قسمتی از خاطرات شهید مصطفی ردانی پور در کتاب " یادگاران " است که اخیرا از نمایشگاه کتاب خریداری کردم و دلم نیامد لذت خواندنش را با شما شریک نشوم . قسمت دیگری را برایتان از همین کتاب می نویسم :

 

حاج حسین ( همان شهید خرازی خودمان !) بچه ها  را فرستاد بروند جنازه ها را بیاورند . سری اول صد و پانزده شهید آوردیم مصطفی نبود.فردا صبح دوباره بیست و پنج شهید دیگر آوردیم باز هم مصطفی نبود.منطقه دست عراقی ها بود ،چند بار دیگر هم عملیات شد ولی مصطفی برنگشت که برنگشت .

جنگ که تمام شد رفتیم دنبالش روی تپه برهانی، توی همان شیار( محل شهادتش )همه جای تپه را گشتیم نبود .سه نفر همراهش پیدا شدند، ولی از خودش خبری نشد !

(در ذهنم تداعی شد : یک روز برگشت طرفم و گفت از خدا خواسته ام جنازه ام گم بشه نه عراقی ها پیدایش کنند و نه ایرانی ها)

ای کاش صدایشان را در هیاهوی روزمرگی کم نکنیم !


نوشته شده در دوشنبه 89/2/27ساعت 2:17 صبح توسط پرنده نظرات ( ) |

 

نمی دانم از کجا و چرا شروع شدی برای من ! ولی خوب یادم هست روزش را و حتی لحظه اش ... همان روزها که برای برگزاری مسابقات قرآن دانشجویی به شیراز سفر کرده بودم،آن شب با دوستان دانشگاه های دیگر بحثی ترتیب داده بودیم و همان جا بود که برای اولین بار نامت را شنیدم و دوست عزیز اصفهانی ام با تعجب ازمن پرسید : "چطور تا حالا سر مزارش نرفتی ؟ دقیقا کنار شهید خرازیه " و من فقط سکوت کردم ، وقتی بعد از سه بار که  به گلستان شهدای اصفهان رفته بودم و دقیقا همان جا سر مزار حاج حسین خرازی ...راستی حاج آقا مصطفی چرا خودت را پنهان کرده بودی ؟ !

می دانم که یادت هست چه قدر دلم می خواست یک سره از همان جا به اصفهان بیایم و سر مزارت و این دل خواستن یک سال بعد اتفاق افتاد و چه عجیب بود ،حالا درست همان روزی که سر مزارت آمدم، آقای احمدیان آنجا بود ، دوست تو و راوی ما در مناطق عملیاتی جنوب که ناب ترین لحظه های عمرش را در سن 13 سالگی و ایام نوجوانی با شما گذرانده بود وبعد از شما در حسرت نبودن شما و جاماندن خود، به تفحص پیوسته، داشت از تو تعریف میکرد با تمام وجودش و بغضی که گهگاه به سراغش می آمد ...

حالا همه حرف ها به ذهنم خطور می کند : تو که فرمانده قرارگاه بودی و خرازی، همت و حاج احمد کاظمی و ... همه تحت امر تو ، چه شده که آنها را خوب می شناسیم حداقل در حد مختصری ولی خیلی هامان نام تو را هم نشنیدیم ؟! بسیار شنیدم از دعاهای کمیل تو در بیابان های جنوب با پای برهنه و فریادهای بلند و گریه های جان گدازت ... با مولای آخرین چه معامله کرده ای سردار ؟ همان لحظه هایی که مناجات گونه به امیرالمومنین اقتدا می کردی تو که به لباس پیامبر ملبس بودی و الحق که زیبا حق این لباس را ادا کردی .

سرداربا من سخن بگو ! می گویند این سنگ قبر خالی است ولی تو بی شک در بزم دوستانت به این گلستان هم سری می زنی.

تو شاید در قلب های ما مفقود شده ای ولی به خدا قسم این دنیا تو را می شناسد و می داند کجایی ... نمی دانم چرا دیگر دوام نمی آوردم شنیدن را وقتی دوستانت در گروه تفحص می گفتند میلی متر به میلی متر مکان افتادن تو برخاک را جست و جو کرده اند ولی حتی پلاکی هم ازتو نیافتند ... کجایی سردار ؟ دوستت می گفت من با چشمانم دیدم محل شهادت ردانی پور را ...

می دانم که می شنوی ... تو همین جایی سرباز سرافراز اباصالح !

تو راز سر به مهری هستی که من دوباره به سراغت آمدم و انگار خواستی به یادم بیاوری که چه قدر در پی نوارصوتی دعای کمیل تو بودم، درپی اینکه بیشتر بدانم از تو و از خانواده ات... بشناسمت برای خودم که زندگی کردن دوباره به یادم بیاید! و این شد که سردار مسجدیان که روز دوشنبه برای یادواره اردوی جنوب دانشگاه، میهمان ما بود همه اش از تو سخن گفت و با لهجه شیرین اصفهانی اش تلخی دوری دوستانش را که در چشمان او موج می زد ، برای ما پنهان کرد . و آن روز یکی از روزهای به یادماندنی زندگی ام می ماند .

       راز بودید و راز می مانید                                                                     تا ابد سرفراز می مانید

تقدیم به روحانی شهید حاج مصطفی ردانی پور

یادت گرامی
نوشته شده در جمعه 89/2/10ساعت 11:6 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

آقاعنایت

 

 

پست قبلی رو من نوشتم ، حالا این عکس برای انتقال همه حسی که می خواستم بگم کافیه !

عکاس محترم این عکس هم آقای شیخ صراف هستند .


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/1ساعت 11:23 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

بهترین بهانه برای دعوت ...

ساعت 4:30  عصر شنبه بود . از صبح دو تا رائه داشتم و اینقدر انرژی از من گرفته بود که با خودم گفتم انصافا اساتید متعهد که اصرار به فهمیدن درس درمورد همه دانشجوها دارند ، چه قدر زحمت می کشند ! من که یک روزم رو مثلا استاد شده بودم تازه با کمک وسایل کمک آموزشی و کامپیوتر و ... حسابی خسته و مونده  شده و دلم می خواست هر چه زودتر به خونه برسم .توی همین افکار بودم که یکی از دوستانم رو دیدم و خیلی اتفاقی درباره آقا عنایت ازش پرسیدم چون مدت ها بود که در این مورد می خواستم باهاش صحبت کنم . دوستم گفت آقا عنایت الان تهرانه و اگه می خوای ببینیش با من بیا. یکدفعه نفهمیدم که چه کسی زبونم رو چرخوند و گفتم میام بااینکه از خستگی حتی توان راه رفتن هم نداشتم ! میانه راه انگار که تازه یادم افتاده باشه ازش پرسیدم حالا کجا میریم ؟ ! گفت : یادواره شهید آوینی .تالار وزلرت کشور 

حالا دیگه متوجه شده بودم که آقا عنایت بهترین بهانه بود برای دعوت سید مرتضی ، برای من  که بعد سه سال متوالی که هر بار به بهانه ای نشده بود در یادواره اش شرکت کنم... و آقا عنایت  هم نفس آوینی بود و توی چشم های زلالش می تونستی حرف های نگفته اش رو بخونی .. از همون لحظه اول که توی شلمچه به کاروان ما پیوست و روز اول اردوی ما رو به نفس حقش متبرک کرد اینقدر صمیمی و ساده بود که بدون هیچ صحبت خاصی  بغض همه ترکید و حالا ما با او جمعی اشک می ریختیم وقتی که دیدیم با شروع همون خاطره اول از دوست های دوران تفحصش تا به اسم رفیقش رسید دیگه نتونست ادامه بده ...

بی تکلف ... ساده ... بی توقع ... شاید نه  ! حتما کم میارم اگه بخوام از عنایت صحتی بگم .

اگه مستند حقیقت آوینی رو دیده باشید حتما اسمش رو شنیدید البته توی بقیه مستندها هم تقریبا بوده

آقا عنایت یه خوزستانی باغیرته که 95 ماه رزمنده بوده و بعدش هم تا همین الان هنوزم که هنوزه لابه لای خاک های شلمچه  به دنبال استخوان های رفقاش روز و شب رو طی میکنه و اینقدر سوخته که فقط  با دو کلمه از حرفاش تو هم می سوزی و دیگه تاب نمیاری درست مثه وقتی که به اصرار ما طنز و خاطره های شیرینش رو هم تعریف می کرد و ما از ته دل می خندیدیم

*                               *                                   *

تا وارد سالن شدیم اینقدر چشم چرخاندیم که پیدایش کنیم یا از مسئولان برنامه سراغش را بگیریم منتظر بودیم بیاید روی سن و برای ما از آوینی بگوید و دوباره در چشم هایش دوستان شهیدش را ببینیم آوینی را ببینیم ...اصلا همه دفاع را ... با واژه مقدس در چشمانش معنا کنیم ...

وله انفجار اطلاعات ... نمایش فیلم ... میزگرد ... مجری و ... جدول برنامه ها بود .

نیامد ... اصلا برای چه دعوتش کرده بودند وقتی لحظه ای برای صحبت های شنیدنی اش نگذاشته بودند !

مراسم تمام شد و زیباترین قسمتش صدای دلنشین آوینی بود و فیلم هایش ... والبته سخنرانی استاد رحیم پور و من نمیدانم که در آن میزگرد واقعا هم نفسان آوینی صحبت می کردند یا امثال عنایت جایشان خالی بود ؟ حتی سردار قاسمی هم آمده بود ولی از کلام او هم محروم شدیم ، وقتی از سالن بیرون آمدیم یکی از مسئولان برنامه گفت آقا عنایت آمده بود همین الان رفت !

آقا عنایت میدانم که آوینی هم دلش می خواست تو حرف بزنی و تو باز هم آن قدر متین و آرام بودی که دیده نشدی مثل این سال ها که ندیدندت ... گمنام های زمین معروف ترین ها در آسمان ها هستند !

و حسرت ندیدنت با  احساس خوبی که از شنیدن صدای آوینی داشتیم با ما ماند ...

پاورقی :

آقا عنایت یک یادگار زنده از  امثال آوینی ها و دوستان شهیدش است که الان یک نگهبان ساده شهرداری درخرمشهر است و ای کاش پای درد دل هایش بشینی که چهار ماه بود تا شب عید حقوقش را نداده بودند ! و البته پی گیری هایی شد که انشالله به نتیجه رسیده باشد و انگار همیشه هستند  مدیرانی که  کارشکنی می کنند!

 

 

سیدشهیدان اهل قلم
نوشته شده در دوشنبه 89/1/23ساعت 11:5 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

آقای ده نمکی مراقب باشید !!

بعد از پخش برنامه دیشب شبکه تهران که موضوعش نقد و بررسی  سریال " دارا و ندار " بود به این فکر افتادم که یادداشتی بنویسم شاید به گوش آقای ده نمکی برسد یا به چشمش !

بهتره از اینجا شروع کنم : یک اصلی وجود داره که معمولا همه هنرمندان اول کار  با آن آشنا شده و به خاطر می سپرند و اون هم  اینه : " هیچ هنرمندی به اثرش سنجاق نمی شه " این اصل مهمیه اگر رعایت بشه ...

ولی افسوس که آقای ده نمکی در اکثر برنامه هایی که راجع به فیلم هاش پخش می شه  فقط به توضیح فلان نماد و بهمان منظور و .... فکر می کنه و این درست مثل وقت اضافی در فوتباله که به همه تیم ها و در همه بازی ها داده نمی شه !

به یاد ندارم حاتمی کیا که قریب به اتفاق آثارش نمادین و چند لایه است ، یک بار درباره منظورش از فیلم و این سکانس و آن اسم و اینها حرفی زده باشه و معمولا در جواب چنین سوال هایی لبخند می زنه و بعد هم سکوت ...

مهمتر از این و در واقع فجیع تر از این , عکس العمل شدید و گاهی دور از ادب آقای ده نمکی نسبت به نقدست آن هم نقد دلسوزانه و حتی از سوی حامیانش !

آقای ده نمکی باور کنید ما می دانیم نیت شما خیر است و مردم هم به خاطر شما پای اثرتان می نشینند ولی اگر نخواهید مثل یک هنرمند حرفه ای رفتار کنید در دنیای بی رحم سینما و رسانه خیلی زود محو می شوید یا سر از ترکستان در می اورید ! و حتی ممکن است آثارتان بعد از مدتی از یاد ها برود ...

هنرمند حرفه ای یعنی نگاه صریح با بیان تصویری و غیرمستقیم ...

هنرمند حرفه ای یعنی انتقاد دلسوزانه را با جان و دل پذیرفته و به آن فکر کند و بعد هم عمل ...

هنرمند حرفه ای یعنی به اصل ماندگاری اثرش هم بیندیشد ...

هنرمند حرفه ای یعنی ... سکوت بعد از اتمام اثر ، تا مفهوم مورد نظرش از زبان منتقدان و بینندگانش شنیده شود ..

آقای ده نمکی ما برایتان آرزوی موفقیت می کنیم ولی خواهشمندیم این رویه را عوض کنید !

واما یک پاورقی :

 خواهشمندیم تعریف نقد مصلحانه را نیز از زبان آقا یک بار دیگر بخوانید .


نوشته شده در جمعه 89/1/20ساعت 4:42 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

" شمیم عطر یاس در سالن سینما "

یادداشتی درباره" به کبودی یاس " ،  ساخته جواد اردکانی

یک نکته قبل از خوندن بگم : این متن رو پارسال توی بهمن ماه نوشتم و امسال که فیلم اکران شده و مظلومیتش رو توی اکران دیدم ترجیح دادم به این نوشته دوباره رجوع کنیم ! علاوه بر اون خبر ناراحت کننده ای شنیدم که ایشالله خلافش ثابت بشه : آقای اردکانی کارگردان همین فیلم که قرار بود زندگی شهید کاوه رو هم روی پرده به تصویر بکشه ، متوقف شده یا یه جورایی شاید پشیمون ! که از خدا می خوام به حرمت شهید کاوه ، این قضیه به خوبی بگذره و فیلم جدید هم ساخته بشه ... الهی آمین

دوسال پیش بود که رهبرمعظم انقلاب (مد ظله ) در دیدار با کارگردانان سینما، رهنمودهایی را مطرح و خواسته هایی را که داشتند بیان نمودند. آن زمان آقای اردکانی در صحبت هایش به این نکته اشاره کرد که بالاخره زمان اجرای رهنمودهای رهبر انقلاب فرا نرسیده ؟!  تا کی جلسه و تایید ؟!( نقل به مضمون) 

آقای اردکانی از آن جمع سعی کرد به حرفی که زده عمل کند ، درآن جلسه رهبر معظم انقلاب درباره کتاب " خاک های نرم کوشک " مرتبط با زندگی سردار شهید برونسی از سرداران سپاه مشهد ، بیاناتی داشتند و حتی درمورد خواندن این کتاب و ساخته شدن زندگی این سردار در قالب فیلم تاکید بسیار و خاطراتی را هم که از آن سردار داشتند بیان نمودند.

" به کبودی یاس " ساخته جواد اردکانی که در جشنواره امسال حاضر شد ، به زندگی همین سردار شهید پرداخته است . داستان فیلم ازآنجا آغاز می شود که مردی زندانی مشمول عفو قرار می گیرد واز زندان آزاد میشود. بعد از آزادی او متوجه میشویم که خانواده اش از برخورد با او واهمه دارند ؛ قضیه از این قرار است که پسر بزرگ خانواده به نام اسحاق که بسیار مورد علاقه پدر است ، تحت تاثیر یکی از افراد محل قرار گرفته و از شرارت های خود دست برمی دارد و بعد از تحولی که در او ایجاد میشود ، راهی جبهه و در نهایت به شهادت می رسد ، خانواده اسحاق از دادن خبر شهادت او به پدرش ، واهمه دارند . پدر اسحاق، که فرد خلافکاری است، بعد از شنیدن این خبر، تصمیم می گیرد مردی را که باعث رفتن پسرش به جبهه شده پیدا کند و انتقام خون پسرش را از او بگیرد . در طی این جست و جو با زندگی سردار شهید برونسی، همان کسی که باعث تحول اسحاق شده ، آشنا می شویم .....

  قبل از هرچیز دیگر جای تقدیر دارد که به هر حال هنوز کارگردانانی متعهد و دغدغه مند هستند! که به خواسته ها و رهنمود های رهبری توجه داشته باشند که این اثر از روی همین دغدغه شکل گرفته است و در کنار آن حامیان و دلسوزانی که برای تهیه و تولید این آثار در زمینه بودجه و دیگر امکانات از قبیل امکانات نظامی و لوجستیکی و ...حمایت میکنند. چرا که اصولا در سینما کارگردان بدون پشتیبان ، قادر به تولید اثر نیست!

 مهمترین نقطه قوت این فیلم ، ساخت دراماتیک و خانوادگی از زندگی فردی است که جوان تشنه امروزی نیازمند الگو پذیری از او و امثال اوست که دراین اثر، این مساله درترکیب با ژانر دفاع مقدس حاصل خوبی را ارائه داده است . حضور " کبودی یاس " درمیان فیلم های جشنواره ، به نمایندگی از ژانر کمرنگ شده دفاع مقدس نقطه امیدی است که نشان میدهد بعد از گذشت سالها از دفاع مقدس ، بازهم میتوان از این گنجینه هشت ساله برای ساخت فیلم های سینمایی که مورد علاقه مخاطب نیز باشند استفاده کرد و هنوز سوژه های نابی وجود دارد که کار نشده است . علاوه بر آن که  مساله تنوع موضوع و محتوا در سینما بحثی جدی است که این قبیل فیلم ها دریچه های جدیدی رو به تنوع موضوعی در سینما باز میکند .

در صحنه هایی از فیلم  شاهد اشارات زیبایی هستیم ، یکی از آنها حساسیت شدیدی است که فرماندهان و سرداران جنگ ما به قضیه بیت المال داشته اند. دریکی از صحنه های فیلم ، وقتی از طرف سپاه، فرشی را برای شهید برونسی می آورند، او با ناراحتی از این عمل آنها ، با وجود آنکه خانه اش فرشی ندارد وهمسرش نیز مایل به برگرداندن آن نیست، فرش را باز پس می فرستد . در صحنه های دیگر شاهد آن هستیم که این سردار بزرگ که شغلش نیز بنایی است ، با تواضع بسیار به بنایی خانه ها می پردازد و تنها و تنها با رفتارهایی که دارد ، بسیاری از جوانان شهر ، حتی آنها که شرارت جوانیشان بیش از حد است، را جذب خود کرده و راهی جبهه ها میکند ، که این خود درس بزرگی است برای تمام کسانی که کار فرهنگی انجام میدهند و به دنبال تاثیر گذاری مثبت بر روی نسل جوان هستند.  در اصل شیوه این سردار بزرگ ، همان شیوه پیامبر (ص) و ائمه (ع) است. این نفوذ و تاثیر تاآنجاست که پدراسحاق که تصمیم به قتل برونسی گرفته ، درنهایت پشیمان میشود و تحت تاثیر او قرار می گیرد  وبا همراهی آنها در آخرین عملیات سردار، به بهانه پیدا کردن جنازه پسرش ، خود نیز مجروح شده و از طرفی شاهد شهادت برونسی نیز میباشد .

 از اشارات دیگر فیلم آن است که سردار برونسی با وجود خانواده و هشت فرزند ، به هیچ وجه از سرکشی به خانوداه شهدا و نیز جوانان محل غافل نمی شود و معمولا ساعات زیادی را در خانه نیست . علاوه برآن علاقه خاص او به حضرت زهرا (س) و مدد از ایشان در طی عملیات ها، نکته بارزی است که می شد در فیلم بیشتر و پررنگ تر به آن اشاره کرد. فراموش نشود  این نوع رفتار و منش صد البته در زندگی دیگر سرداران شهید ما  نیز دیده می شود. ولی سوال اینجاست که تا چه حد توانسته ایم از این الگوهای والا، که غالبا هم در سنین جوانی به این رشد رسیده اند ، برای سینمای ملی بهره ببریم و سوالات و ابهامات نسل جوان را پاسخگو باشیم ، نسلی که نه انقلاب را دیده و نه دفاع مقدس را ، این نسل جز با شناخت این الگوها و ارتباط گرفتن باآنها ، نمیتواند رابطه مناسبی با انقلاب و دفاع مقدس برقرار کند . این وظیفه خطیر سینمای ملی است که آن نسل و آن وقایع را برای جوان امروز باور پذیر کند .

با تمام نقاط قوتی که این اثر دارد ، ناگفته نماند که ضعف کار به موضوع ارزشمند آن آسیب می زند ، چرا که فیلم خیلی دیر سر اصل موضوع می رود و شخصیت اصلی که همان شهید برونسی است کمی دیر وارد میدان میشود و این باعث شده که یک سوم اول فیلم کشش و جذابیت زیادی برای مخاطب نداشته باشد ، در صورتی که می توان با حذف سکانس های زائد و جلوگیری از کش دار شدن قسمت اول  فیلم ، این مشکل را حل کرد تا برای مخاطب نیز ، آغاز کار خسته کننده نباشد . با این وجود وارد کردن یک ماجرای پلیسی در فیلم ( جست و جوی پدر اسحاق به دنبال برونسی ) به کشش بیشتر آن کمک کرده است .

به امید آنکه در جشنواره های بعدی و سال های آتی شاهد تولیدات بیشتر در این زمینه و معرفی هر چه بیشتر سرداران و قهرمانان این مرزو بوم باشیم و کیفیت این آثار روبه بهبود پیش رود. شهید برونسی

 

                                                                                                                                                                           

                                                                                                

 

 

 شهید محمود کاوه

یاد و خاطره همه شهداو علی الخصوص شهدای مشهدالرضا (ع) گرامی باد .

 

 فاتحه با یک صلوات


نوشته شده در سه شنبه 88/12/25ساعت 10:35 عصر توسط پرنده نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Design By : Pars Skin